امروز تولدمه و دارم زیر یک تخت، 300 کیلومتر دور از خونه درحالی که مدارک شناساییم رو گرو نگه داشتند مینویسیم. تنهام و اطرافم پر شده از پلاستیک و باقی مونده های غذا و لباس های درهم ریخته که اگه پام رو بذارم روی فرش یک لایه نون خشک به عنوان رابط پام و فرش عمل میکنه. یکم عصبیم و فکر میکنم که چطور کار های مونده رو تموم کنم.
دلم ssl های بیشتری میخواد و سعی میکنم کسی رو قانع کنم که مواد اولیه بیشتری برام تهیه کنه اما کار سختی قراره باشه. گاهی فکر میکنم اگه فقط همین یک کار رو ترک کنم و ازین مرحله عبور کنم شاید به مقام فرا انسانیت رسیدم.
فکر کنم برای همینه که بیشتر مردم بهش نمیرسن، هرکسی افساری داره که رها شدنش ازش تبدیل به تمام مبارزه زندگیش میشه.
نمیدونم درگیر چیزای حاشیه ای شدم یا دارم درست میرم، از هدف دور شدم یا دارم بهش نزدیک میشم اما میدونم راهی جز رفتن نیست. حداقل از زمانی که رفت این تنها چیزی هست که نه ناامیدی، نه کمبود انگیزه و نه خستگی مانع نمیشن که تردیدی رخ بده که هیچ راهی جز ادامه دادن نیست.
تصمیم دارم فیگما یاد بگیرم و تو حوزه کاری مطرح تر و حرفه ای تر بشم. تا یک سال آینده باید اونقدر خوب باشم که بتونم با درامد حاصلش هدفمون رو دنبال کنم. فعلا که باید یک قرار داد تنظیم کنم تا ببینم به کجا پیش میره. بعد یک ترم سنگین و بدست اوردن سیستمی که میخواستم قدم بعدی چیه
اون به من فکر نمیکنه اما من دنبالش میکنم. دوست دارم باز هم تو این مسیر ببینمش، تنها کاری که ازین فاصله از دستم برمیاد دعا کردنه
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: دلتنگی , فیگما , مسیر , تنهایی
دلم تنگ شده...
یکی از احمقانه ترین سوالاتی که اعضای خانواده می پرسند به این پاسخ ختم میشود که مگر خودشان میدانستند قرار است چه کاری انجام دهند؟ سوالی شاید از سر نگرانی، شاید کلافگی از هزینه های اضافی و یا دخالت های همیشگی و بی وقفه که مایه سرگرمی شان شده است. هیچکس پاسخ دقیقی برایش ندارد، دادن یک پاسخ دقیق برای جهان و جریانی که هر ثانیه اتفاقی درونش در جریان است احقمانه اما برای عده ای راضی کننده است.
توضیح دادن برای افکاری که دارید مانند گزارش بی درو پیکر یک کارمند به رئیسش میماند که هزینه های زندگی اش را توجیه میکند. هزینه هایی که از خورد و خوراک معمولی و هزینه مسیر و چند دست لباس به فاصله دو سه سال فراتر نمیروند. مضحک است که انتظار داشته باشند ازین هم کمتر باشد. برای کسی که بحث کردن ها و برنده شدن های نه چندان ارزشمند را هدف قرار میدهد توضیحات اضافه تنها صرف وقت و مایوس کردن قوه حوصله است.
پس با بی اعتنایی به جواب کوتاهی بسنده میکنیم.
انتظار چیز دیگری هم نمیتوان داشت مگر آنکه پیش از آن قراردادی نوشته باشید.
مانند انتظار داشتن درامد در آغاز جوانی از کسی که در نوجوانی و کودکی تجربه ای مشابه نداشته است و خودش تصمیم بر آن گرفته که بیش ازین منت و انتظار سینی آماده را نکشد.
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: والدین , مشکلات , برنامه آینده , دخالت
در نهایت من هنوز هم روتوش کار خوبی نیستم.
آنطور که میگذرانم حمایت نشدن از سمت نزدیکان بهای معمولیست که برای رویای نه چندان واضح خود خواهیم پرداخت. رویایی که توان توضیح دادنش هم سخت است و سال به سال عرض و طول و ارتفاع آن تغییر میکند. هرگز از بابت چگونگی و چیستی آن مطمئن نخواهیم بود اما آنچه حس میکنیم واضح است. باید شانس بیاورید که احساس در این بحث و جدل ها جایی داشته باشد تا بگذراند کنار مسیر معمول کاردیگری هم بکنید.
بعد از مقایسه شدن ها و مقایسه کردن ها دیدم که در جای خاصی نیاستاده ام. اطمینان دارم که همه شان از من بهتر هستند. تنها موردی که میتوان سبقت از آن اقدامی کرد، گذشته خودم است.
از من آینده به من گذشته:
- مهم نیست.
هرچند هنوز هم با خودم بعد از این قضایای مشابه بحث میکنم.
موضوعات مرتبط: داستان تغییر تفکر
برچسبها: گذشته , مقایسه کردن , آینده , فتوشاپ
قبل تر ریسک خارج شدن از شهر رو نمیپذیرفتم و الان از خدام هست که خارج بشم و بیشتر وقتم رو توی خوابگاه سپری کنم. انجام دادن پروژه دانشگاهی رو ترجیح میدم به فشار روانی از شنیدن حرف های دستوری بی خود و فکر کردن مدام درباره آینده نیامده.
برچسبها: خوابگاه , فشار روانی , تنش فکری
سخت برای یک لحظه به بلندای چهار ماه
یکی از سخت ترین ترم هایی که تا به کنون گذرانده ام را پشت سر میگذارم. ترمی سرشار از حمالی کردن! از آغازش که مانند شروع توفان آرام و بی صدا بود تا روز هایی که دلم میخواست فقط تمام شود و روز بعد را بدون دغدغه چشم باز کنم.
به راستی روز بدون دغدغه وجود دارد؟ یا آنکه سرابیست دل خوش کننده برای کسی که با پستی بلندی ها کنار نیامده ؟
روز های اول را میان ادارات و شهر ها و مترسک های کم خاصیت دولت میچرخیدم و همزمانش درگیر سه پروژه نهایی، تحقیقاتی - عملی و درسی شده بودم که هرکدام همت و حوصله خودشان را میطلبید. این بین میشد کمی طرح به پهنه جهان زد و نقش کشید که پروژه های تولید محتوا بهشان اضافه شد. تجربه ای پر زحمت و کم سود که یادم داد کاری که بلد نیستم را قبول کردن خود حرام اندر حرام است.
پروژه ها تمام نشده میان ترم رسید که نمراتش برای پاس کردن نیاز داشتم. همزمان که نیمی از عمرم را در جاده ها میدیدم اندکی میخواندم، اندکی تماشا و سعی میکردم در لحظه سرگرم چیزی باشم.
چه بسا موسیقی ....!
این جدا کننده از روال معمول زندگی...
در نهایت این من بودم و پروژه های تحویل شده، دستاورد 5 سال تغییر و تلاش، امتحانات به اتمام رسیده، کار اداری تمام شده و یک ارائه سنگین که به اتمام رسید.
درسی که گرفتم آنست که تا راند بعدی کمی وقت دارم.
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: ترم دانشگاهی سخت , دانشگاه , پروژه , امتحانات
فکر میکنم یک هفته هست که اینجا گیر کردم. تنها، تو یک ساختمون با سه تا سرایدار که شیفتشون تغییر میکنه. هر روز صبح میرم بیرون دنبال کاغذ بازی اداری، با درصدی موفقیت برمیگردم و تنها کاری که ازم برمیاد انجام میدم.
درس خوندن!
فکر نمیکردم اینقدر طولانی بشه، به خاطر همین لپتاب نیاوردم و مشتری ها منتظر سفارش هاشون هستند. تا دیروز خبری نبود، اون همه بازاریابی الان باید نتیجه میداد.
تازگی همه بین حرف هام حرف میزنن، حس میکنم بهتره خلاصه بگم و گوش بدم بهشون. کسی حوصله حرف هام رو نداره.
چرا با جزئیات تعریف میکنم؟
جواب تقریبا درستی بهش دادن، اینقدر روایت قصه من یک نواخت و سادست که هر اتفاقا کوچیک رو با جزئیات به خاطر میسپرم. بهم میگفت جزئی نگری برای مرد خوب نیست اما فکر کنم من فقط دنبال کسی هستم که باهاش صحبت کنم.
هزینه غذا ها زیاده، مثل بقیه هزینه ها از جمله کرایه تاکسی و هرچیز دیگه ای، اونقدر پیاده راه میرم تا روزی که قرار باشه زنگ بزنم و درخواست پول کنم رو عقب و عقب تر بندازم. هرچند فکر نکنم برای کسی مهم باشه.
تو تنهایی انسان به معبود نزدیک تر میشه، مضحکه! وقتی کسی نیست یادش میافتیم؟ وقتی به مشکل میخوریم...
به سقف و تخت و پنجره نگاه میکنم، گاهی زمین رو جارو میکشم، توی شبکه های اجتماعی میچرخم و ویدئو های SSL ذخیره میکنم. بیشتر اما منتظرم...
منتظر روزی که از شر این معضل خلاص بشم و این دغدغه به پایان برسه. حداقل تا شروع یک دغدغه دیگه بازی کنم، بنویسم و بیشتر لذت ببرم...
برچسبها: روزنوشت , تنهایی , حس , دلتنگی
زمانی که به اهدافمان میرسیم چه حسی داریم؟
فکر میکنم، ترکیبی ناهمگون از حواس مختلف را تجربه میکنم. ذوق، خوشحالی، سردرگمی و تعجب
تقریبا ۱۸ سالم بود که دلم میخواست یک سیستم گیمینگ بهتر داشته باشم. به بیان بهتر یک سیستم گیمینگ داشته باشم. همیشه میخواستم، از زمانیکه بچه های همسایه صحبت از بازی های مختلفی نظیر call of duty و جنگ های صلیبی میکردند همیشه دنبال سیستم یکیشان که آن زمان 2 گیگ کارت گرافیک قدرتمند داشت بودم.
هجده سالگی اما بیشتر میخواستم. تا زمان قطعی اینترنت و داستان گرانی بنزین زیاد درباره دنیای بازی ها نمیدانستم و یکباره اطلاعاتم بیشتر شد. هدیه تولد که کارت دو گیگابایتی نسل قدیم بود باعث شده بود آثار بهتری را تجربه کنم ولی آثار جدید تر چه؟
تصمیم داشتم بازیساز شوم و ایده هایی را در سر میپرورواندم، اصرار برای گرفتن سیستم با جواب هایی مانند " چرا نیاز داری؟" ختم میشد پس هر آنچه میشد در موشن گرافیک و طراحی سه بعدی پیش بردم تا جایی که سیستم فعلی توان نداشته باشد.
سال ها گذشت و پاسخ به درخواست ها منفی بود. زندگی ام زیر و رو و مرا هم با خود زیر و رو کرد، به قولی آن معلم که از خود میگذرد تا به تو یاد دهد آمد و رفت و آن یکی معلم خشن تر آموخت تا این که هستم شوم. احتمالا همین هم همچنان بیاموزد...
دلم برای معلم دلسوز تنگ میشود.
با کوشیدن و فروختن آنچه میدانستم ۶ سال بعد توانستم سیستم گیمینگ بخرم. دیوانه وار ذوق میکردم و اکنون، برگشتم به همان نقطه سابق، کلی کار یاد گرفته بودم که در ازایشان سیستم بگیرم و اکنون وقت انجام هیچ یک را ندارم، در اولویت نیستند، وقت کم است و سیستم گیمینگ دارم.
یک مسیر دایره وار برای تبدیل من سابق به من حاضر...
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: مسیر , سیستم گیمینگ , تلاش , زندگی
ابتدا با چالش ها روبرو میشوم و زمانی که پک و پاره و خسته افتادم گوشه ای، میپذیرم که چالش برای رشد الزامیست. آدمی از آن گونه ها نیست که خودش برنامه رشد خودش را محیا کند مگر آنکه معلم سرسخت روزگار برایش چالشی نگذارد. چالشی از جنس کسب و کار و آینده خودت که تصور میکردی، اکنون با خود میگویی که با آغوش باز میپذیرم چون رشد میکنم.
اندکی که میگذرد متوجه میشوی در کنار چالش های مربوط به شغلت که حضورشان را پذیرفتی چالش دانشگاه بی ربط، کار های اداری خسته کننده بی ربط، درس های بی ربط تر و سایر ذهن مشغولی های دیگر سرو کله میزنی.
انگار که باید بپذیری زندگی مجموعه ای از چالش های مربوط قابل تحمل و چرندیات بی ربط را روبرویت قرار میدهد. تاجایی که دلم میخواد همه چیز تمام شود و بی هیچ دغدغه ای آسمان را تماشا کنم، بر روی چمن ها نقاشی کنم و غرق در خیال شوم...
به راستی چنین لحظه ای ممکن است ؟
رسیدن به لحظه ای که هیچ چیزی برای نگرانی نداشته باشی؟
شاید این تنها شیوه برخود ما با مسائل است که تعیین میکند چقدر قوی و انعطاف پذیر هستیم. گاهی وچود خدا درونم را میگیرد و حس میکنم هرچه شود مهم نیست، چند روز بعد میخواهم با یک اسلحه بزرگ همه را بکشم چون آرامش ذهنی مرا بهم زده اند.
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: بحران فکری , چالش زندگی , چالش
همین اواخر بود که از طریق گشت و گذار بیهوده در شبکه های اجتماعی متوجه موضوعی شدم که مدت هاست در من وجود داشته. البته که خاصیت این شبکه ها از تولید محتوای انبوه بی خاصیت این است که حس همزاد پنداری سریعی با محتوایشان داشته باشیم. یک روز میگویند شماهم مثل من ... و میتوانیم انبوه نظرات موافق را زیر محتوایشان ببینیم.
از زمانی که به یاد میآورم در ذهنم سناریو های غیر واقعی میساختم. شاید بسیاری از ما همین کار را میکنیم، بخصوص بعد از یک شکست خجالت آور در اجتماع یا جمع دوستان. زیر دوش آب، در خلوت یا خیابان شروع به بازسازی سناریو گذشته کرده و سعی میکنیم در آن پیروز شویم. برای من بیشتر به سلاخی و کشتار طرف مقابل ختم میشود، خوشبختانه یا شوربختانه هیچکدام به واقعیت بدل نشدند.
با توجه به کند و کاو گذرایی که داشتم بیشتر این سناریو ها درباره حرف هایی هستند که میتوانستیم در آن لحظه بزنیم و به هر دلیلی موفق نشدیم. به نظر گاهی مفید می آید که هر مشاجره ای را به جنگ تمام عیار تبدیل نکردیم و با عذاب وجدان به خانه برگشتیم. یک مدت خودخوری به پرداخت هزینه شکستگی و خسارت میارزد؟
متوجه شدم زمانی که اصلا به این موضوع فکر نمیکنم و حواسم نیست نتیجه ناخواسته و بهتری حاصل میشود.
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: سناریو ساختن , خودخوری , دوش آب , باختن
یکی از بزرگ ترین معضلات زندگیم اینکه تلاش کنم به چیزی فکر نکنم.
یکی دیگم اینکه رو یک هدف تمرکز نمیکنم و همیشه فکرم چند جای مختلف پرسه میزنه.
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: فکر نکردن , بیخیالی , موی سفید
بعد از 660 روز زندگی چگونه است؟
آنقدر به سمت کسی که رویایش را در آن خانه زیبای کودکی میپروراندم هل داده شدم که نمیدانم کجای داستان ایستاده ام، تنها درد و رنج گذر از لحظه هاست که با من ماند.
آری، پسری که شهامت خروج از چهارچوب امن زندگی اش را نداشت امروز چهار چوب های جدید را یکی یکی طی میکند. افسوس که بهای سنگینی برای ادامه دادن پرداخت.
بهایی به قیمت یک رویا...
پس اگر روزی از من سوال کنند که چرا؟ میگویم این تنها راه مانده برای گفتن قصه است.
هنوز هم پروفایل هایش را نگاه میکنم، به جملات و علائمی که از خود به جا میگذارد نگاه میکنم، تصاویر ذخیره شده در فعالیت های اینترنتی اش را نگاه میکنم و گاه حالش را میپرسم.
هرچند دیگر درد نمیکشم..
نمیدانم اکنون کیستی و کجایی اما دوستت دارم.
برچسبها: عشق , وابستگی , یاد
از زمانی که کاملا بداهه این عبارت روی بر روی یکی از نمایه هایم گذاشته ام کاملا در زندگی ام نمود پیدا کرده است. از 5 نمره اضافی که استاد برای شجاعت شرکت در امتحانم به من داد تا قصر در رفتن از یک شکایت و جور شدن غذای شب و درگیری با یکی مشتری های نه چندان خوب.
به راستی که سبک کردن این افکار از سرم و رها کردنشان نیازمند تمرین است تا بیش از ازین موهایم سفید نشده اند. کافیست رها کنم و بسپارم به او ..
گذشته ازین فکر میکنم توانایی نه گفتنم از آنچه که فکر میکردم کم تر است. ممکن از بدهکاری که دارم مانع این میشود که به پروژه های بی ربط و ارزان قیمت نه نگویم یا اینکه واقعا خجالت میکشم؟
این مواقع از اون مواقع است که فکر میکنم از یه جایی به بعد را چقدر اشتباه رفتم که چنین شد اما به هرحال این مسیری بوده که رفته ام. آنچه مانده است تبدیل به تجربه و آموزش میشود.
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: خدا , توکل
پروژه مسخره ای را به خاطر یک سوتفاهم عجیب قبول کردم. البته که توانایی نه گفتم دارم اما در آن هنگام "نه" نگفتم. اکنون با وجود اینکه صفحه خودم را هم نمیتوانم به بازدید آنچنانی برسانم مسئول صفحه کس دیگر هم شده ام، برای دو نفر طراحی و تدوین ساده ای میکنم و بینشان تقسیم میکنم، یکی را خودم میگذارم دیگری را خودش. آش شله قلمکاری که فردی برایم پخت، چون فکر میکرد به من قول داده است که برایم پروژه بگیرد.
میگویند بیش از اندازه وسواس به خرج میدهی و حساس هستی اما میدانم در چنین مواقعی کوچک ترین تعللی شما را به مسیر بی انتهای بیگاری میکشد. برای منی که تخصصم چیز دیگریست و اکنون باید برای کسی محتوا هم تولید کنم، هفته یک بار به جایی بروم که سلیقه ام نیست و برداشت هایی بگیرم مسلما سخت گیری لازم است.
اکنون که سرم شلوغ شده است کاملا حس میکنم نباید این کار را قبول میکردم، قالب هایی را آماده میکنم و نمیگذارم اوقات بیشتری از آنچه که باید از من بگیرد.اندکی شاکی بود که چرا دهه هشتادی ها صبر و حوصله ندارند ما سه ماه بدون حقوق کار میکردیم.
خب
شاید دهه هشتادی احمق نیستند...
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: دهه هشتادی , پروژه , فیلمبرداری , یادداشت
با گذر زمان به این نتیجه رسیدم که وقتی میگیم کاش تابستون شه وقتمون باز میشه، کاش فرجه امتحانی بشه وقتمون باز بشه، کاش تعطیلات بشه وقتمون باز شه و... درواقع بهانه های مختلفی هستند که فکر میکنیم کار بزرگی انجام میدیم ولی هیچکاری خاصی نمیکنیم.
وقتی بین درهم برهم ترین وضعیت ممکن، درس و دانشگاه و کار های اداری احمقانه با خوک های دوپای بی ارزش، پروژه های هوایی تصمیم به کار میگیرید، واقعا کار میکنید. با شیب کم اما موثر ✨
قسمت منفی فرایند اینجاست که دچار فشار کاری میشیم که مارو میتونه برای یک ساعت بازی کردن یا انیمه دیدن هم نسخ کنه.
گاهی برام عجیبه من چرا چند تا کار باهم انجام میدم. همیشه میگم اگه مثل فلانی منم یک کارو بکنم معلومه موفق میشم ولی واقعا همون یک کار رو تنها انجام نمیدم.
تاجایی که دلم برای خونه تنگ میشه، خونه و محله ای که بچگی بی دغدغه من درون کوچه های آجری و باغچه های کوچیک و بزرگش گذشت...
استراحت نمیکنم ولی با وجود توانایی های مختلف انگار کار بزرگی هم نمیکنم، یک مسیر آهسته اما پیوسته من رو تا کجا میبره؟
اخیرا بعد از دو روز سخت بیهوده ویدیویی آپلود کردم که بیشترین بازدید و آمار صفحه من رو گرفت، نزدیک 175 هزار بازدید و بیشتر از 8 هزار لایک! طوری که انگار مثل یک شوکر به صفحم جان دوباره داد و آمارش رو درست کرد.
اون ویدئو یک میم بود!
این همه نمونه کار و ویدئو های مختلف بذار آخرش یک میم ترند میشه.
برچسبها: روزنوشت , خستگی , بدون استراحت , وایرال شدن
تجربیات گذشته به من آموختند که آدم ها میایند و میروند، هر قدر هم که از بن مایه وجود خود مایه بگذارم و اسرار درونم را افشا کنم تنها این رفتن را به فرایند خجالت آور تری تبدیل کرده ام. یاد گرفتم که کمک کردن به دیگران کمک به خودم است و اینگونه انسان ها همگی یک فرد واحدند اما نیازی نیست توجه بیش از حد بر کسی بگذاریم تا جایی که خود من در زندگی او آنقدر پر رنگ نباشم که او در زندگی ام است.
باید کمکشان کنی راه بیافتند، باقی مسیر زیاد فکر نکن که چه میشوند.
به علت تنهایی زیاد عادت نامناسب سفره دل پیش همه باز کردن را باید ترک بگویم، سفره ای که گشودنش در نهایت منجر به چیزی میشود که انتظارش را از آن شخص نداشتم. اینکه در یک حرکت آنی بفهمید تمام راز هایتان سلاحی شدند که بر سرتان فرود می آیند و این شما بودید که آویز اضافه ای در زندگی آن مثلا مرید و شاگردید.
آموختم که این سفر، سفر زندگی یک نواخت نیست و اگر از وضعیت موجود خیلی راضی هستم بهتر از آماده وضعیت بعدی بشوم. وضعیتی که مرا از داشته هایم جدا میکند، از آرامش سابق، افراد سابق و چهارچوب زیبایی که به آن عادت کرده بودم. مسلم است که دلم برای سابق تنگ میشود و آن لحظات را میان نت های موسیقی جست جو میکنم، برای شخص سابق پیام میگذارم اما همه رفتنی هستند.
شاید در آن خانه زیبای کودکی آرزوی تغییر جهان را داشتم اما فکر نکرده بودم که هر تغییر توسط متغیری می انجامد که توان آن را داشته باشد. پس این سفر تا به اینجا مرا میان شهر ها و موقعیت های عجیب چرخاند، با ترس هایم روبرویم کرد و هرقدر که عمیق تر میشوم بیشتر میبینم که برای آن تصویر درون ذهنم ابتدا بایدخودم را تغییر دهم.
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: اعتماد , راز , هدف , خاطرات
چند روزیست که قصد دارم بنویسم اما غفلت و مشغله های مختلف مانع از نوشتن میشوند. دلم برایش تنگ شده است هرچند که نگاهی به پیام هایم نمیکند، از آن دوران که انبوه پیام هارا ارسال میکردم بسیار گذشته است ولی امیدوارم مرا بلاک نکرده باشد. نه حداقل قبل از پرداخت بدهی اش.
قسمت درگیر کننده داستان آنست که نگران و دوستدار کسی باشید اما در عین حال از او طلبی هم داشته باشید. تفکیک این دو مسئله نیازمند توضیح اضافه است ؟
از آنجایی که امیدچندانی به او ندارم تصمیم گرفتم بخشی اش را که قرض کرده بودم خودم پرداخت کنم اما چطور وقتی که خانواده گاهی گردش حساب هارا چک میکنند و توضیح اینکه همچین حرکتی زده ام مسخره است.
مطابق عنوان پست، چون بار قبل که نوشتم، نوشته هایم پاک شد، آن موقع احساس میکردم که وقتی باعث خوشحالی و رشد کسی میشوم احساس خوبی دارم و اکنون فکر میکنم که این کار کار درستی است. مثل همیشه از بعد مالی داستان ضعف میچکد....
ترم جدید آغاز شده است و تجربه پرداخت های گوناگون اینبار مرا با این موقعیت روبرو ساخت که خوردن سیب زمینی و تخم مرغ رایگان بهتر از غذای پولی است. دوشنبه هارا همچون شنبه مسیحیان میگذرانم، سنگین است باقی روز ها آنچنان دردسری ندارند.
نسبت به ssl وسواس پیدا میکنم انگار که چند سانت دیگر هم اضافه تر باید باشد اما دیگر خبری از مواد اولیه نیست و احتمالا برورد برای روزی که چند ملیون اضافه تر داشتم، فعلا که کم هم دارم !
برچسبها: یادداشت , ترم جدید , دلتنگ
دانشگاه یکی از بزرگ ترین اشتباهاتم بود
حوالی سال 99، زمانی که کرونا در جهان یکه تازی میکرد و موج تعطیل کردنش به همه جا میکشید سرانجام نوبت ما رسید. نیمه بهمن نشده بود که تمام مدارس مجازی شدند و کسی فکرش را هم نمیکرد که قرار است تا دو سال این وضعیت ادامه داشته باشد. برای من که اغلب خانه نشین بودم تفاوت چندانی نداشت اما زندگی خیلی هارا از این رو به آن رو کرد.
با اثر گیری از نگرانی های بی جهت خانواده و فرمول چیدنشان به علاوه کمرویی و خجالت خودم، قانع شده بودم که از ریاضی هم میشود رفت انیمیشن سازی، هرچند که آن دوران دیگر علاقه ام بازی سازی بود و از درس خواندن دل خوشی نداشتم. کنکور که دادم فکر میکردم دانشگاه نزدیکی قبول شوم که رفت آمد ساده باشد.
رتبه 12 هزاز منطقه!
استرس داشتم که شهرستان دور و نا آشنا دیگر کجاست، چطور بروم، کجا بروم، برای من که آنچنان هم اهل بیرون رفتن نبودم مسئله درگیر کننده ای شده بود که تعطیلات ادامه دار کرونا همچو فرصت الهی برای رشد از راه رسید و من به هدر دادمش!
برای دوسال من آنقدر از دست دادم تا سبک شوم، آنقدر از دست دادم تا تاوان دهم، آنقدر از دست دادم تا یاد بگیرم. به قولی وقتی ریشه درختتان در بهار محکم نشود توفان محکمش میکند چرا که خبری از مرگ نیست...
دلم خیلی تنگ شده است
به جایی رسیده ام دیگر انگیزه برایم اهمیت ندارد، تنها راهی پیش روی خود میبینم که باید رفت.
اکنون نه خوابگاه میدهند و نه درس های این ترمم به حد کافی رسیده است، با مسائل اداری طولانی و گذراندن صد ها ساعت در کلاس های تئوری و عملی رشته ام میتوانم بگویم اگر مسیر دیگری میرفتم به تصویر ذهنم و هدفی که داشتم نزدیک تر بودم.
گویی فقط اردوی استقامت و تجربه رفته باشم.
ناشکر نیستم.
نسل فرسوده دهه 60 با تفکر بر اینکه دانشگاه راه نجات زندگیست بچه هایشان را به آن سمت روانه میکنند، دهه ای که نه فقط در خانه بلکه در تمام مسند های ریاست حضور دارند، آنها استخدام میکنند، امتحان میگیرند، حقوق میدهند، سیاست میچینند و در انتظار حقوق بازنشستگی میمانند تا جایشان به نسل 70 و 80 بدهند...
باگذر زمان این تابوی دانشگاه محل آدم حسابی شدن، میشکند، تخصص جای مدرک را مگیرد، تیم به جای فرد مینشیند و پیرمدیران را از صندلی هایشان جدا میکنند تا جامعه رنگ بوی تغییر به خود بگیرد. آرام آرام افکار سنتی میروند و شانس بیاوریم مدرنیته تمام فرهنگ را نبلعد .
در این مسیر که همچون سفر زندگیست، با عشق انتخاب کنید!
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: کنکور , دانشگاه , عشق , سفر
سیستم آموزشی کهنه و فرسوده با تبلیغات فرهنگی و جهت دار سیاسی چیزی جز نابودگر استعداد ها و ترویج فردگرایی و کارمند محور بودن و مطیع بودن نیست.
و البته نابودگر خلاقیت
موضوعات مرتبط: چیز هایی که تغییر نکردند
برچسبها: مدرسه , درس , نظام آموزشی
داشتیم چند تا از انیمیشن های سال های 2009 تا 2013 رو مرور میکردیم و به نکته عجیبی برخورد کردیم. تعدادشون رفته رفته کمتر شده و نه تنها تعداد بلکه کیفیتشون هم بدتر شده. این روزا سالی یکی دوتا انیمیشن خوب میسازند که تازه شانس بیاریم داخلی خبری از سیاست های چپگرای رنگین کمونی نباشه.
باورش سخت بود که فقط تو یک سال انیمیشن های هیولاها علیه بیگانگان، ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی، کورالین، عصر بخبندان 3 ، آقای فاکس شگفت انگیز، نه ، سرود کریسمس و هالک علیه ولورین تو یک سال اومده باشن !
البته من اینارو تو همون یکسال ندیدم، شاید دو یا حتی سه سال بعد اما تا همین قبل از کرونا هم اوضاع بد نبود. فکر کنم همزمان با ورود به دوران جدید زندگی، جدایی از خونه بچگی خلاقیت صنعت انیمیشن هم کمتر شد.
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: انیمیشن های قدیم , خاطرات , نوستالژی
زمانی که ورق روزگار سخت میگذرد، فکر میکنم اغلب اوقات سخت میگذرد، خود را در پناه نت های موسیقی میابم، چه آنهایی که خاطراتم را زنده میکنند و چه آنهایی که حس زمانی را میدهند که دنیایم کوچک تر بود.
حس شیرین کودکی و نوجوانی
حس میکنم بی نهایت دوستش دارم تا جایی که همان کلمات قدیمی را برایش به کار ببرم. با آنکه دیگر آن پسر حقیر و ترسو نیستم ولی دلم میخواهم همیشه مراقبش باشم و از وجودش انرژی بگیرم گویی دو دو ذره مثبت و منفی همدیگر را میربایند و باهم یکی میشوند.
شبکه های اجتماعی ترسناک هستند، بخصوص اینستاگرام که تاکنون شبیهش وجود نداشت، گمان میکنم تنها شبکه اجتماعیست که مد هارا تغییر داد و اثرات روانی سنگینی از خود به جای گذاشت. شبکه های که ریتم زندگی را میتواند تعیین کند و نبض زمان را کند یا تند بگرداند. چهار چوبی را تعیین میکند تا مردم شبیه به یکدیگر فکر کنند، شبیه یکدیگر ظاهر سازی کنند و فکر میکنم این فضا مناسب من نیست.
گاهی مشکلات روی هم انبار میشوند و تنها خواسته ام این است که زیر درختی، میان دشتی بی انتها و زیر آسمان آبی با چند ابر پنبه ای سرم را روی پایش بگذارم و چشمانم با ببندم. آیا روزی خواهد رسید؟
بی شک احساس میکنم تنها یکی از هفت گناه کبیره مرا اسیر خود کرده است و در مکالمه ای به شوخی دوستی به من گفت اگر گرفتار همان نبودی به کجا ها که نمیرسیدی...
راست میگوند داستان هر شخصی پیچ و خم خود را دارد.
موضوعات مرتبط: داستان تغییر تفکر
برچسبها: عشق , دوست داشتن , خاطرات , پینک فلوید
دارم بالا میارم، لعنتی هرچقدر میسازی تموم نمیشه. دیگه غلط بکنم دوره آموزشی بردارم واسه درس دادن اونم چیزی که نمیدونم اونم به قیمتی که ارزشی نداره
اغلب مردم فکر میکنند کسانی که چندین توانایی مختلف دارند یا کار های متنوعی را انجام میدهند افراد موفق و مستعدی هستند. چطور همزمان دوبلور، گرافیست و طراح باشیم و از طرفی فیلمبرداری و عکاسی آموزش دهیم درحالی که تدوین هم میدانیم ؟
داشتن استعداد های متنوع شاید در همه ما باشد، شاید فرصت امتحان یکایک آنها را نداشتیم اما به محض بروز در کنار ذوق اینکه چقدر توانا هستیم سوالی برایمان ایجاد میشود که کدام یک را توسعه دهیم ؟ به کدام سو و کدام هدف حرکت کنیم؟
و این موضوع باعث میشود که تا مدت ها سرگردان در این هزارتوی توانایی ها گیر بیافتم ، شاید کمالگرا شویم یا حوصله مان زود سر برود. ممکن است زود خسته شویم و در نهایت نه بهترین صدا پیشه باشیم و نه بهترین طراح گرافیک ...
در نهایت شاید همه را ترکیب کردیم تا یه چیز نو بسازیم شایدم جا زدیم و مستعد بیکار و بدبختی شدیم.
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: استعداد , توانایی , مهارت
وای چرا زمان اینقدر زود میگذره حس میکنم افتادم تو یه ماتریکس تکراری بدون بازدهی -._
خداروشکر توانستم با گفت و گو دعا از مشروط شدن به علت تقلب در ریاضی مهندسی نجات پیدا کنم. خوبه که معلم آدم منطقی بود و توضیحات فوق قانع کننده ام کافی بود تا 10 رو بگیرم.
سه روزی که خانه دستمان بود و خانواده در مسافرت بودند، متوجه شدم خانه داری واقعا از چیزی که به نظرمی آید پیچیده تر، سخت تر و کسل کننده تر است. با اضافه کردن تربیت فرزندان متوجه میشوم این شغل از چیزی که به نظر میآید بسیار مهم تر است. اینکه انرژی خانه، فعالیت شخصی و بچه هارا در یک تعادل نگه داشت خود هنری میخواهد.
اما تعادل من، با خرید یک کیبورد مکانیکال که شاید ارزان ترین مدلش هم باشد احساس ترقی میکنم، با اینکه هزینه اش از کار کردن بدست نیامده ولی تایپ با سهولت بیشتری انجام میشود. و البته حالت های روشنایی نوجوان پسندش...
البته کیبورد زرد و آبی رپو آنقدر زیبا بود که به یاد دوران قبل از اسباب کشی و دانشگاه در خانه قدیمی میافتادم، دورانی پر از شور زندگی، شاید به خاطر تاثیر رواشناسی رنگ زرد است.
گذشته از این ترقی کوچک، برنامه های کاری ام برای تابستان با گذشت دو هفته همچنان در بی تعادلی خاصی میگذرد، بین ضبط دوره، رسیدن به وب سایت ها و پیج کاری زمان را تنظیم کرده ام که هشت ساعت کار مفید داشته باشم. روز های پروژه ای گیرم بیاید زمان پیج و وب هارا فدایش میکنم. باید نقاشی و عکاسی هم بکنم.
از طرفی تصمیم گرفتم تهیه مطالب دوره را در حالت ssl انجام دهم که گاهی نتیجه بخش هم هست اما میلم بدان همیشگی نیست. به هر حال به پول اینکار نیاز دارم.
هدف گذاری ام برای این تابستان تهیه یک سیستم بهتر است. و این بار مصمم تر هستم.
امیدوارم که اینطور باشد...
به تازگی این ایده در ذهنم آمده که پس از اتمام لیساسنس کامبیوتر در دانشگاه آزاد یا پیام نور شهر خود مدیریت کسب و کار یا بازاریابی بخوانم. فکر میکنم بهتر از ادامه دادن رشته ای است که علاقه ای بدان نداشته و این مسافت طولانی را به خاطرش طی میکنم.
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: یادداشت , تابستان , کیبورد مکانیکال , شرح وضعیت
ریاضی مهندسی درسیست که به شما یادآوری میکند نتیجه انتخاب رشته بد و از ترس فارغ از تجربیات جانبی مفید تجربیات مستقیم نه چندان مفید به بار میآورد.
مثل هنرمندی که باید انتگرال سری فوریه را میان ایده های تولید محتوای خود و حرص درآمد نداشتن حل کند.
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: انتخاب رشته , رشته اشتباه , مهندسی , هنر
یکی از اقوام به یک سفر رفته و به خاطر وسواس SSL باز هم ازش مواد اولیه خواستم اما بعید میدونم تهیه کنه بخصوص بعد قولی که گرفت مبنی بر ترک من با این عادت عجیب. به هرحال اوضاع خوبه و فقط دارم از روی حساسیت بیش از حد وسواس به خرج میدم.
امتحان ریاضی مهندسی باعث دوباره یادم بیاد انتخاب رشته اشتباه چه تبعاتی میتونه داشته باشه، انتخابی که مثل اشتباه خوب عمل کرد ولی فعلا که هفت روز برای امتحان وقت هست و دارم به زور میفهمم انتگرال سری فوریه چه زهرماریه
به هرحال تموم میشن و دوباره برمیگردم به آزادی مطلق تعطیلات، ذهن منفی گرای من میگه نه، حتما همینکه بفهمن امتحانات تموم شده کاری چیزی روی سرت میندازن و بر خلاف میلت برات برنامه میچینن
این مواقع زهرا میگفت باید مثبت نگر باشی و کار خودت رو بکنی
رویکردم رو توی تولید محتوا رو عوض کردم و چاشنی صدا سناریو ساختن و اون چیزی که به خودم حس خوبی میده رو وارد کردم، قصد دارم تند تند فعالیت کنم ببینم مشتری میاد یا همچنان هیچ به هیچ...
در نهایت از باقی مانده منابع استفاده کردم و SSL را به کمال خود رساندم تاجایی که هم از نظر اندازه و هم از نظر ظاهر به موردی عالی بدل گشته. هرچند که برای تک عضو دیگر، ماده اولیه ای وجود ندارد اما ارزشش آنقدر زیاد نیست که وسواسم بخواهد برایش از کشور دیگری قطعه جور کنم . بعید میدانم به بی آبرویی بعدش بیارزد.
امیدوارم نخواهم این کار را بکنم...
یک مورد جایگزین برایش تهیه کرده ام که از نظر رنگ تا حدی نزدیک است، شاید راهی باشد که رنگشان یکی بشود.
سرانجام پس از سالها انتظار خوشحالم که این چشمه خواسته ها خشک نشده به آن رسیدم اما واقعا خواسته های مفید و زیبایی نیستند ...
فقط میل و هوس درونیست که میتوانم پشتش پنهان شوم و بگویم من رشد کردم. البته که به واسطه خوابگاه و دور بودنم گاه تا سه هفته ذهنم را ازین مسائل دور میکنم و سعی میکنم آن اعتیاد مضرر را کمرنگ تر کنم.
اکنون میتوانم تصور سازی هایی بدون محدودیت تری را انجام دهم.
موضوعات مرتبط: SSL
برچسبها: کمال , تکامل , نهایی , هوس
کافیه طرف مقابلم از من کوچک تر، تو حرفه من از من بهتر، از من پولدار تر و محبوب تر باشه
تموم شد
من ازت متنفرم
نمیتوانم بر ولع خودم مبنی بر بروز رسانی کردن و رساندن ssl به کمال خود چیره شوم، از طرفی مواد اولیه کمی در اختیار است و گشتن مداوم میان فروشنده ها نتیجه جز یک فروشنده نصبم نکرد. فردی که هرچند بار به او سر زدم بسته بود و دارم فکر میکنم شاید یک جزئ ssl میتواند جنسیت متفاوتی را پذیرا باشد چون امکان تهیه دوباره آن وجود ندارد.
در اسرع وقت اقدام به سفارش نسخه جدید میکنم و نهات کمال رو مشاهده خواهم کرد.
موضوعات مرتبط: SSL