"- زندگی کوتاه تر اونیه که بخوای یک سومش رو ضرف کاری بکنی که دوسش نداری -"

چون یک سوم دیگش رو خوابی و یک سوم باقی مونده رو صرف پیدا کردن مسیرت کردی


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: شغل , زندگی کوتاه , زندگی

تاريخ : دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۴ | 13:52 | نویسنده : محمد |

اگه چهار پنج سال قبل از من میپرسیدن دانشگاه خوبه یا بد میگفتم، بیگ گیتس از دانشگاه انصراف داد، زاکربرگ هم همینطور. الان بزرگ ترین کارآفرین های جهان هستند پس دانشگاه به درد نمیخورد! دانشگاه برای ساختن کارمند هایی با حقوق ثابت و بردگان ماتریکس است، پس بدرد نمیخورد! این روز ها همه چیز را در یوتوب میتوان پیدا کرد پس بدرد نمیخورد!...

زمانی که وارد سیستم دانشگاهی میشید حق انتخاب های مختلفی پیش روی شماست. بر خلاق سیستم مدرسه که ای که تمام افراد باید یک برنامه درسی رو با نمره مشخص پاس کنن، اینجا با طیف متنوعی از امکانات، افراد و فرصت ها روبرو هستید. بعضی مدارس سیستم استعداد یابی، فعالیت های گروهی و اجتماعی یا آموزش های فنی و مهارت های زندگی دارن اما این یک استثنا محسوب میشه.

اگه بخواید با همون تصور سیستم آموزش 12 ساله وارد دانشگاه بشید تنها امید شما اینکه رشته ای که قبول شدید 4 یا 5 سال بعد که مدرکتون رو دریافت کردید هنوز به بازار کار داشته باشه. اون موقع با یک آزمون استخدامی مثل انیمیشن barre bee (بری زنبوری) وارد چرخه کارمندی با حقوق ثابت و بیمه میشید. دانشگاه فرصت یادگیری اصول بنیادی رشته شما رو میده که با آموزش های کوتاه اینستاگرام یا ویدئو های ترفندی یوتوب فرق داره، شما بدون اینکه بازاری وجود داره یا نه کاملا از ریشه با مفاهیم رشته خودتون آشنا خواهید شد. در کنار این آشنایی اما تفاوت دانشگاه با سیستم های دیگه فرصت هایی هست که اگه مثل یک دانش آموز رفتار نکنید میتونید ازشون بهره مند بشید.

ارتباط گرفتن با طیف وسیعی از دانشجویان که علایق، کسب و کار و رشته های مختلفی دارند و اینبار نه دانش آموزش فراری از درس بلکه به عنوان یک فرد بالغ و هدفمند در مسیر شما قرار میگیرند، ایجاد شبکه ارتباطی با اساتید دلسوز و حرفه ای، مهمانان، کارکنان و کسب و کار هایی در نمایشگاه ها حضور پیدا میکنن، شرکت و فعالیت در مسابقات، همایش های دانشجویی، فعالیت های فرهنگی و آموزشی که باز هم حول یک چیز اساسی در دانشگاه هستند:

ارتباط گیری و شبکه سازی

خب این فرصت ها از دانشگاهی به دانشگاه دیگه، شهری به شهر دیگه متفاوت هستند و میتونید الکلی یا عیاش هم بشید، به هرحال فرصت های متنوع زیادن.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: انتخاب رشته , دانشگاه , کنکور , ورود به دانشگاه

تاريخ : سه شنبه سیزدهم خرداد ۱۴۰۴ | 10:44 | نویسنده : محمد |

گاه هنگام تماشای ابر ها که بر فراز دشت های سبز مسیر نوید قلمرویی جادویی را میدهند با خود میاندیشم که چه کوته فکر بودم زمانی که اوج دغدغه ام تهیه یک تلفن همراه لمسی به هر قیمتی بود یا پیش تر، اوج تنش فکری ام پرسش کلاسی معلم بد اخلاق مدرسه بود. زمانی که برای خود روایت ها و شخصیت هایی از جنس تنهایی، جاه طلبی و تخیلاتم میساختم، به امید آنکه روزی به حقیقتی از جنس سینما یا سرگرمی بدلشان سازم.

برایم خنده آور است که آن روز که چرا کسی نگفت که دغدغه های امروزت فردای بیست و چند سالگی آنچنان بچگانه به نظر خواهند رسید که تلاشت بکن تا لذت ببری و روی خویش تمرکز کنی تا آسمون به زمین دوختن برای داشتن یک موبایل یا جمع دوستان جنس موافق و مخالف.

اکنون اما هنگام لذت بردن از تماشای غروب در پس ابر ها با خود میگویم بد نبود دغدغه زندگی در حد همان حد پرسش علوم کلاسی میماند. فعلا که کم مانده از کشور هم بیرونم کنند!


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: دغدغه , نوجوانی , بزرگسالی

تاريخ : چهارشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۴ | 23:2 | نویسنده : محمد |

گاهی با خودم میگویم کاش من هم یک صداپشیه محبوب بودم. یک بازیگر معروف یا طراح گرافیکی در حد و اندازه چند ده هزار دنبال کننده. میتوانم یک سیاست مدار جذاب و معروف هم باشم تا برایم از آن مونتاژ های ویدئویی خفن با موسیقی های ترند بسازند. یک ورزشکار معروفم بد نیست هرچند کمی از آنچه که باید دور میشوم. شاید یک تولید کننده محتوا با چند هزار بیننده هم بد نباشد.

صحبت هایشان را که میبینم برای خودم به سوالات و چالش های مجری جواب میدهم، با خود میگویم اگر آنجا بودم چنین تصویری در برابر این سوالات از خودم میساختم. چنین میگفتم و بازتاب سخنان و تصمیماتم را در جهان میدیدم. مرا به خاطر توانایی سرشارم تشویق میکردند یا جناح های سیاسی ظالم را از میان برمیداشتم و نزد مردم ساده زندگی میکردم و باز هم موسیقی و چند ادیت مو به تن سیخ کننده از من میساختند.

مدتی که ازین خیالات بیرون می آیم بهتر است که خدای را شاکر باشم که موجود بی ضرفیتی چون من عضو هیچ حلقه دوستی خاصی نیست یا بیش از چند ده نفر استوری هایش را نمیبینند. اگر مشهور تر بودم امکان داشت هرآنچه که در ذهنم آست بی حساب و کتاب به عنوان نظریه شخصی تاثیر گذار بیرون بریزم و عواقبش را تماشا کنم.

شاید اینکه کسی مرا نمیشناسد گاهی احساس فراموش شدن و تنهایی به من بدهد اما خوشحالم که اسباب خوشحالی همین معدود افراد اطرافم را به ارمغان می آورم. خوشحالم که کمتر کسی مرا میشناسد و همچون غباری از روزگار حافظه ها پاک میشوم و ازم خاطری خوش میماند، سازه ای زیبا و کاری مفید که انجام داده ام. افکار تاریک و خجالت آورم را نمیبینند و گزندی از من به ایشان نمیرسد.

خوب است که با ظرفیتم، دایره افراد اطرافم رشد میکند...


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: شهرت , محبوبیت , معروف , ظرفیت

تاريخ : سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴ | 15:33 | نویسنده : محمد |

باورم نمیشه که الان که مشتری هست، درآمد هست من از قصد کار نمیکنم، مرگ بر من!

قشنگ وقت تلف میکنم که سر موعد بدبختی هزار تا کار بریزه رو سرم و رابطه کاری رو با بدقولی خراب کنم.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید ، یادداشت پرواز
برچسب‌ها: احمال کاری , تنبلی , مشتری

تاريخ : پنجشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۴ | 23:25 | نویسنده : محمد |

مدتی قبل حین گذر از استوری های کسانی که دنبال میکنم محتوایی توجهم را جلب کرد. ویدئویی از یک تولید کننده شیک پوش و به ظاهر افغانی که هنگام آماده شدن از مخاطب سوالی میپرسید.

- این روز ها چه چیزی ذهنت رو درگیر کرده و بهش فکر میکنی؟

به کوئسشن باکس درون استوری نگاه میکردم و سعی میکردم موضوعی پیدا کنم و بنویسم. کارت گرافیک؟ کامبیوتر جدید؟ موبایل جدید؟ درامد بالا؟ خانه رویایی؟ کار عقب افتاده؟ آینده مبهم؟حسادت؟ نفرت؟...

من به هیچ چیز فکر نمیکردم. در آن لحظه و تا این زمان چیزی ذهنم را آنچنان مشغول نکرده است حتی افزایش درامد یا ssl . گویی هر صبح که بلند میشوم کاری که میتوانم انجام میدهم و با پایان روز برای فردا لیست ذهنی کوتاهی میچینم که اغلب کامل انجام نمیشود.

هر روز خالی تر میشوم.

سبک همچون پر

تصمیم دارم در سال پیش رو علاوه بر کسب درآمد بیشتر و ساخت روابط کاری بهتر به یادگیری طراحی رابط کاربری با figma هم بپردازم، تنظیم رنگ را بهتر یاد بگیرم و بیشتر دستم را در صداپیشگی داخل کنم.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: بی دغدغه , ذهن خالی , سبک , توکل

تاريخ : سه شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۴ | 22:32 | نویسنده : محمد |

یکی آزمون های زندگی ام، جدال من با تلقین و تفکراتم است. اینکه امید خود را خدا و روزی او ببندم یا به خود تلقین کنم که مانند گربه سیاهی در نگاه یک مرد خرافه پرست نحس هستم. اطرافم را به تجربه میگذرانم، چرا هم صنفی های کم مهارت اما پر ادا روزی شان بیشتر است اما برای من چنان مهر و موم خورده است که برای بدست آوردن هزاری، هزار تجربه کسب میکنم. چرا روال اداری به من که میرسد مبدل به یک تراژدی ترحم آور و طاقت فرسا میشود که حتی کارمند مربوطه ام اقبالم را به سخره میگیرد. به هر گروهی که برای کار وارد میشوم میپاشد یا به من که میرسد فلان و بهمان میشود...

نفسم اینطور احساس میکند اما همواره فکر میکنم که اگر اکنون به هرآنچه میخواهم به سادگی برسم نه درس صبر و بردباری میاآموزم و نه پیشرفتی در ایمان و باور و مهارتم کسب میکنم. سختی را همچون شرط دیدن چهره معشوق به خود بخرم و درس توکل بیاموزم که مرا به خدا نزدیک تر میکند. آماده برای آنچه که باید باشم و آنچه که باید بکنم.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: سختی , آزمون , نحس , بدشانس

تاريخ : دوشنبه بیستم اسفند ۱۴۰۳ | 22:10 | نویسنده : محمد |

یکی از احمقانه ترین سوالاتی که اعضای خانواده می پرسند به این پاسخ ختم میشود که مگر خودشان میدانستند قرار است چه کاری انجام دهند؟ سوالی شاید از سر نگرانی، شاید کلافگی از هزینه های اضافی و یا دخالت های همیشگی و بی وقفه که مایه سرگرمی شان شده است. هیچکس پاسخ دقیقی برایش ندارد، دادن یک پاسخ دقیق برای جهان و جریانی که هر ثانیه اتفاقی درونش در جریان است احقمانه اما برای عده ای راضی کننده است.

توضیح دادن برای افکاری که دارید مانند گزارش بی درو پیکر یک کارمند به رئیسش میماند که هزینه های زندگی اش را توجیه میکند. هزینه هایی که از خورد و خوراک معمولی و هزینه مسیر و چند دست لباس به فاصله دو سه سال فراتر نمیروند. مضحک است که انتظار داشته باشند ازین هم کمتر باشد. برای کسی که بحث کردن ها و برنده شدن های نه چندان ارزشمند را هدف قرار میدهد توضیحات اضافه تنها صرف وقت و مایوس کردن قوه حوصله است.

پس با بی اعتنایی به جواب کوتاهی بسنده میکنیم.

انتظار چیز دیگری هم نمیتوان داشت مگر آنکه پیش از آن قراردادی نوشته باشید.

مانند انتظار داشتن درامد در آغاز جوانی از کسی که در نوجوانی و کودکی تجربه ای مشابه نداشته است و خودش تصمیم بر آن گرفته که بیش ازین منت و انتظار سینی آماده را نکشد.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: والدین , مشکلات , برنامه آینده , دخالت

تاريخ : چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۳ | 17:18 | نویسنده : محمد |

ابتدا با چالش ها روبرو میشوم و زمانی که پک و پاره و خسته افتادم گوشه ای، میپذیرم که چالش برای رشد الزامیست. آدمی از آن گونه ها نیست که خودش برنامه رشد خودش را محیا کند مگر آنکه معلم سرسخت روزگار برایش چالشی نگذارد. چالشی از جنس کسب و کار و آینده خودت که تصور میکردی، اکنون با خود میگویی که با آغوش باز میپذیرم چون رشد میکنم.

اندکی که میگذرد متوجه میشوی در کنار چالش های مربوط به شغلت که حضورشان را پذیرفتی چالش دانشگاه بی ربط، کار های اداری خسته کننده بی ربط، درس های بی ربط تر و سایر ذهن مشغولی های دیگر سرو کله میزنی.

انگار که باید بپذیری زندگی مجموعه ای از چالش های مربوط قابل تحمل و چرندیات بی ربط را روبرویت قرار میدهد. تاجایی که دلم میخواد همه چیز تمام شود و بی هیچ دغدغه ای آسمان را تماشا کنم، بر روی چمن ها نقاشی کنم و غرق در خیال شوم...

به راستی چنین لحظه ای ممکن است ؟

رسیدن به لحظه ای که هیچ چیزی برای نگرانی نداشته باشی؟

شاید این تنها شیوه برخود ما با مسائل است که تعیین میکند چقدر قوی و انعطاف پذیر هستیم. گاهی وچود خدا درونم را میگیرد و حس میکنم هرچه شود مهم نیست، چند روز بعد میخواهم با یک اسلحه بزرگ همه را بکشم چون آرامش ذهنی مرا بهم زده اند.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: بحران فکری , چالش زندگی , چالش

تاريخ : شنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۳ | 22:49 | نویسنده : محمد |

همین اواخر بود که از طریق گشت و گذار بیهوده در شبکه های اجتماعی متوجه موضوعی شدم که مدت هاست در من وجود داشته. البته که خاصیت این شبکه ها از تولید محتوای انبوه بی خاصیت این است که حس همزاد پنداری سریعی با محتوایشان داشته باشیم. یک روز میگویند شماهم مثل من ... و میتوانیم انبوه نظرات موافق را زیر محتوایشان ببینیم.

از زمانی که به یاد میآورم در ذهنم سناریو های غیر واقعی میساختم. شاید بسیاری از ما همین کار را میکنیم، بخصوص بعد از یک شکست خجالت آور در اجتماع یا جمع دوستان. زیر دوش آب، در خلوت یا خیابان شروع به بازسازی سناریو گذشته کرده و سعی میکنیم در آن پیروز شویم. برای من بیشتر به سلاخی و کشتار طرف مقابل ختم میشود، خوشبختانه یا شوربختانه هیچکدام به واقعیت بدل نشدند.

با توجه به کند و کاو گذرایی که داشتم بیشتر این سناریو ها درباره حرف هایی هستند که میتوانستیم در آن لحظه بزنیم و به هر دلیلی موفق نشدیم. به نظر گاهی مفید می آید که هر مشاجره ای را به جنگ تمام عیار تبدیل نکردیم و با عذاب وجدان به خانه برگشتیم. یک مدت خودخوری به پرداخت هزینه شکستگی و خسارت میارزد؟

متوجه شدم زمانی که اصلا به این موضوع فکر نمیکنم و حواسم نیست نتیجه ناخواسته و بهتری حاصل میشود.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: سناریو ساختن , خودخوری , دوش آب , باختن

تاريخ : پنجشنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۳ | 12:0 | نویسنده : محمد |

یکی از بزرگ ترین معضلات زندگیم اینکه تلاش کنم به چیزی فکر نکنم.

یکی دیگم اینکه رو یک هدف تمرکز نمیکنم و همیشه فکرم چند جای مختلف پرسه میزنه.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: فکر نکردن , بیخیالی , موی سفید

تاريخ : سه شنبه ششم آذر ۱۴۰۳ | 22:14 | نویسنده : محمد |

از زمانی که کاملا بداهه این عبارت روی بر روی یکی از نمایه هایم گذاشته ام کاملا در زندگی ام نمود پیدا کرده است. از 5 نمره اضافی که استاد برای شجاعت شرکت در امتحانم به من داد تا قصر در رفتن از یک شکایت و جور شدن غذای شب و درگیری با یکی مشتری های نه چندان خوب.

به راستی که سبک کردن این افکار از سرم و رها کردنشان نیازمند تمرین است تا بیش از ازین موهایم سفید نشده اند. کافیست رها کنم و بسپارم به او ..

گذشته ازین فکر میکنم توانایی نه گفتنم از آنچه که فکر میکردم کم تر است. ممکن از بدهکاری که دارم مانع این میشود که به پروژه های بی ربط و ارزان قیمت نه نگویم یا اینکه واقعا خجالت میکشم؟

این مواقع از اون مواقع است که فکر میکنم از یه جایی به بعد را چقدر اشتباه رفتم که چنین شد اما به هرحال این مسیری بوده که رفته ام. آنچه مانده است تبدیل به تجربه و آموزش میشود.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: خدا , توکل

تاريخ : سه شنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۳ | 21:23 | نویسنده : محمد |

پروژه مسخره ای را به خاطر یک سوتفاهم عجیب قبول کردم. البته که توانایی نه گفتم دارم اما در آن هنگام "نه" نگفتم. اکنون با وجود اینکه صفحه خودم را هم نمیتوانم به بازدید آنچنانی برسانم مسئول صفحه کس دیگر هم شده ام، برای دو نفر طراحی و تدوین ساده ای میکنم و بینشان تقسیم میکنم، یکی را خودم میگذارم دیگری را خودش. آش شله قلمکاری که فردی برایم پخت، چون فکر میکرد به من قول داده است که برایم پروژه بگیرد.

میگویند بیش از اندازه وسواس به خرج میدهی و حساس هستی اما میدانم در چنین مواقعی کوچک ترین تعللی شما را به مسیر بی انتهای بیگاری میکشد. برای منی که تخصصم چیز دیگریست و اکنون باید برای کسی محتوا هم تولید کنم، هفته یک بار به جایی بروم که سلیقه ام نیست و برداشت هایی بگیرم مسلما سخت گیری لازم است.

اکنون که سرم شلوغ شده است کاملا حس میکنم نباید این کار را قبول میکردم، قالب هایی را آماده میکنم و نمیگذارم اوقات بیشتری از آنچه که باید از من بگیرد.اندکی شاکی بود که چرا دهه هشتادی ها صبر و حوصله ندارند ما سه ماه بدون حقوق کار میکردیم.

خب

شاید دهه هشتادی احمق نیستند...


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: دهه هشتادی , پروژه , فیلمبرداری , یادداشت

تاريخ : دوشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۳ | 20:38 | نویسنده : محمد |

تجربیات گذشته به من آموختند که آدم ها میایند و میروند، هر قدر هم که از بن مایه وجود خود مایه بگذارم و اسرار درونم را افشا کنم تنها این رفتن را به فرایند خجالت آور تری تبدیل کرده ام. یاد گرفتم که کمک کردن به دیگران کمک به خودم است و اینگونه انسان ها همگی یک فرد واحدند اما نیازی نیست توجه بیش از حد بر کسی بگذاریم تا جایی که خود من در زندگی او آنقدر پر رنگ نباشم که او در زندگی ام است.

باید کمکشان کنی راه بیافتند، باقی مسیر زیاد فکر نکن که چه میشوند.

به علت تنهایی زیاد عادت نامناسب سفره دل پیش همه باز کردن را باید ترک بگویم، سفره ای که گشودنش در نهایت منجر به چیزی میشود که انتظارش را از آن شخص نداشتم. اینکه در یک حرکت آنی بفهمید تمام راز هایتان سلاحی شدند که بر سرتان فرود می آیند و این شما بودید که آویز اضافه ای در زندگی آن مثلا مرید و شاگردید.

آموختم که این سفر، سفر زندگی یک نواخت نیست و اگر از وضعیت موجود خیلی راضی هستم بهتر از آماده وضعیت بعدی بشوم. وضعیتی که مرا از داشته هایم جدا میکند، از آرامش سابق، افراد سابق و چهارچوب زیبایی که به آن عادت کرده بودم. مسلم است که دلم برای سابق تنگ میشود و آن لحظات را میان نت های موسیقی جست جو میکنم، برای شخص سابق پیام میگذارم اما همه رفتنی هستند.

شاید در آن خانه زیبای کودکی آرزوی تغییر جهان را داشتم اما فکر نکرده بودم که هر تغییر توسط متغیری می انجامد که توان آن را داشته باشد. پس این سفر تا به اینجا مرا میان شهر ها و موقعیت های عجیب چرخاند، با ترس هایم روبرویم کرد و هرقدر که عمیق تر میشوم بیشتر میبینم که برای آن تصویر درون ذهنم ابتدا بایدخودم را تغییر دهم.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: اعتماد , راز , هدف , خاطرات

تاريخ : جمعه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۳ | 13:39 | نویسنده : محمد |

دانشگاه یکی از بزرگ ترین اشتباهاتم بود

حوالی سال 99، زمانی که کرونا در جهان یکه تازی میکرد و موج تعطیل کردنش به همه جا میکشید سرانجام نوبت ما رسید. نیمه بهمن نشده بود که تمام مدارس مجازی شدند و کسی فکرش را هم نمیکرد که قرار است تا دو سال این وضعیت ادامه داشته باشد. برای من که اغلب خانه نشین بودم تفاوت چندانی نداشت اما زندگی خیلی هارا از این رو به آن رو کرد.

با اثر گیری از نگرانی های بی جهت خانواده و فرمول چیدنشان به علاوه کمرویی و خجالت خودم، قانع شده بودم که از ریاضی هم میشود رفت انیمیشن سازی، هرچند که آن دوران دیگر علاقه ام بازی سازی بود و از درس خواندن دل خوشی نداشتم. کنکور که دادم فکر میکردم دانشگاه نزدیکی قبول شوم که رفت آمد ساده باشد.

رتبه 12 هزاز منطقه!

استرس داشتم که شهرستان دور و نا آشنا دیگر کجاست، چطور بروم، کجا بروم، برای من که آنچنان هم اهل بیرون رفتن نبودم مسئله درگیر کننده ای شده بود که تعطیلات ادامه دار کرونا همچو فرصت الهی برای رشد از راه رسید و من به هدر دادمش!

برای دوسال من آنقدر از دست دادم تا سبک شوم، آنقدر از دست دادم تا تاوان دهم، آنقدر از دست دادم تا یاد بگیرم. به قولی وقتی ریشه درختتان در بهار محکم نشود توفان محکمش میکند چرا که خبری از مرگ نیست...

دلم خیلی تنگ شده است

به جایی رسیده ام دیگر انگیزه برایم اهمیت ندارد، تنها راهی پیش روی خود میبینم که باید رفت.

اکنون نه خوابگاه میدهند و نه درس های این ترمم به حد کافی رسیده است، با مسائل اداری طولانی و گذراندن صد ها ساعت در کلاس های تئوری و عملی رشته ام میتوانم بگویم اگر مسیر دیگری میرفتم به تصویر ذهنم و هدفی که داشتم نزدیک تر بودم.

گویی فقط اردوی استقامت و تجربه رفته باشم.

ناشکر نیستم.

نسل فرسوده دهه 60 با تفکر بر اینکه دانشگاه راه نجات زندگیست بچه هایشان را به آن سمت روانه میکنند، دهه ای که نه فقط در خانه بلکه در تمام مسند های ریاست حضور دارند، آنها استخدام میکنند، امتحان میگیرند، حقوق میدهند، سیاست میچینند و در انتظار حقوق بازنشستگی میمانند تا جایشان به نسل 70 و 80 بدهند...

باگذر زمان این تابوی دانشگاه محل آدم حسابی شدن، میشکند، تخصص جای مدرک را مگیرد، تیم به جای فرد مینشیند و پیرمدیران را از صندلی هایشان جدا میکنند تا جامعه رنگ بوی تغییر به خود بگیرد. آرام آرام افکار سنتی میروند و شانس بیاوریم مدرنیته تمام فرهنگ را نبلعد .

در این مسیر که همچون سفر زندگیست، با عشق انتخاب کنید!


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: کنکور , دانشگاه , عشق , سفر

تاريخ : یکشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۳ | 0:16 | نویسنده : محمد |

داشتیم چند تا از انیمیشن های سال های 2009 تا 2013 رو مرور میکردیم و به نکته عجیبی برخورد کردیم. تعدادشون رفته رفته کمتر شده و نه تنها تعداد بلکه کیفیتشون هم بدتر شده. این روزا سالی یکی دوتا انیمیشن خوب میسازند که تازه شانس بیاریم داخلی خبری از سیاست های چپگرای رنگین کمونی نباشه.

باورش سخت بود که فقط تو یک سال انیمیشن های هیولاها علیه بیگانگان، ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی، کورالین، عصر بخبندان 3 ، آقای فاکس شگفت انگیز، نه ، سرود کریسمس و هالک علیه ولورین تو یک سال اومده باشن !

البته من اینارو تو همون یکسال ندیدم، شاید دو یا حتی سه سال بعد اما تا همین قبل از کرونا هم اوضاع بد نبود. فکر کنم همزمان با ورود به دوران جدید زندگی، جدایی از خونه بچگی خلاقیت صنعت انیمیشن هم کمتر شد.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: انیمیشن های قدیم , خاطرات , نوستالژی

تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۳ | 23:28 | نویسنده : محمد |

اغلب مردم فکر میکنند کسانی که چندین توانایی مختلف دارند یا کار های متنوعی را انجام میدهند افراد موفق و مستعدی هستند. چطور همزمان دوبلور، گرافیست و طراح باشیم و از طرفی فیلمبرداری و عکاسی آموزش دهیم درحالی که تدوین هم میدانیم ؟

داشتن استعداد های متنوع شاید در همه ما باشد، شاید فرصت امتحان یکایک آنها را نداشتیم اما به محض بروز در کنار ذوق اینکه چقدر توانا هستیم سوالی برایمان ایجاد میشود که کدام یک را توسعه دهیم ؟ به کدام سو و کدام هدف حرکت کنیم؟

و این موضوع باعث میشود که تا مدت ها سرگردان در این هزارتوی توانایی ها گیر بیافتم ، شاید کمالگرا شویم یا حوصله مان زود سر برود. ممکن است زود خسته شویم و در نهایت نه بهترین صدا پیشه باشیم و نه بهترین طراح گرافیک ...

در نهایت شاید همه را ترکیب کردیم تا یه چیز نو بسازیم شایدم جا زدیم و مستعد بیکار و بدبختی شدیم.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: استعداد , توانایی , مهارت

تاريخ : چهارشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۳ | 11:53 | نویسنده : محمد |

وقتی پیام های قدیمی که می‌خونیم چه حسی بهمون دست میده؟ یکی از اونها احساس انزجار نسبت به اون شخصیتی هست که داشتیم و موجب نوشتن اون پیام شد.

این حس وقتی آخرین پیام های ملتمسانه ام رو برای ابراز علاقه ام میخوندم از خود گذشتم گرفتم، چه شخصیت حقیر و شکننده ای، چقدر ذلیل و کوچیک....


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: حقارت , شکست عشقی , عشق , خود گذشته

تاريخ : شنبه پنجم خرداد ۱۴۰۳ | 16:39 | نویسنده : محمد |

خستم...

با دیدن سریال آرکین عطش و خاطراتی درون ذهنم دوباره زنده شدند، خاطراتی از پسری با شور و شوق فراوان گویی آتش فشانی از ایده ها که میخواست دنیا را تکان دهد. تکه های کاغذ های چسپاندنی کوچکی که رویشان ایده هارا نقش میبست، ایده های اولیه از بازی ها، کاراکتر ها و دنیا های گوناگون که میخواست از همشان آثار اسکار بگیر و AAA بسازد.

به راستی آن پسر کجا رفت؟

با دیدن دنیای آرکین یاد این موضوع افتادم که قبل از تصمیم گیری درباره این سریال با دیدن فیلم های تبلیغاتی legue of legends ایده ساخت داستانی حماسی از کاراکتر هارا در ذهنم داشتم، فیلم های تبلیغاتی که دیدنشان مو به تنم سیخ میکرد، دمای بدنم بالا میرفت و میگفتم من باید اینجا باشم! باید اینارو بسازم!

اما حال دوران یکسان نماند، به قولی اگر یکسان بماند نامش دوران نیست. بالا و پایین میشوید، غمگین و خوشحال میشوید و چشم باز میکنید میبینید با خود قبل فرسخ ها فاصله گرفتید، امیدوار باشید که تبدیل به خاکستری مردمان بی روح نشوید.

اکنون به تولید کننده های محتوا در اینستاگرام، این ویترین درهم و برهم مارک زاکربرگ نگاه میکنم، یکی ادیتور قابلیست و آن یکی با یکی دو نرم افزار جلوه های ویژه میسازد، یکی صدا پیشگی میکنید و دیگری از تجربیاتش در گرافیک دیزاین میگوید.

قسمت سخت ماجرا این است که من تمام این توانایی هارا دارم شاید بیشتر و یافتن و ساختن این مسیر برایم سخت است، اینکه روی یک مسیر تمرکز نمیکنم ...


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: آرکین , سریال , انیمیشن , خاطرات

تاريخ : سه شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 23:58 | نویسنده : محمد |

جایی خوانده بودم " پشرفت تدریجی، تواضع میاورد و پیشرفت ناگهانی غرور"

شاید بخشی از کلمات را فراموش کرده باشم اما مفهوم همچین چیزی بود که پیشرفت ناگهانی باعث تعالی روح و نفس انسان میشود اما پیشرفت ناگهانی به مانند سکوی پرتار ممکن از شخصتی گذشته مارا هم باخود به این موقعیت جدید بیاورد چنانکه کودکی بمانیم که یک دوربین 10 هزار دلاری در دست دارد!

به واسطه شغلی که دارم صفحه ای را بیهوده در اینستاگرام هدایت میکنم. زیاد اوضایش جالب نیست و برای تعامل کردن با دیگر هم صنفی هایم باید محتوایشان را نگاه کنم، نظر بگذارم یا پسند کنم. جدای از انبوع تعاملات غیرواقعی و بیروح دیگران برای هدف مشابه من کسانی را میبینم که به واسطه هر شرایطی به مال و ملال خوبی رسیده اند.

این شرایط میتواند یک پارتی خوب کاری، وام گرفتن، کمک از اطرافیان، هزینه خانواده یا مسیر میانبر و هرچیز دیگری باشد اما به طرز مذهکی همه شان علاقه دارند خود را تلاشگر و مسیرشان سخت نمایش دهند. انگار که همه میخواهند در یک گروه خاصی از افراد باشند که از صفر شروع کرده اند .

هرچند واقعیت این نیست. عده کمی از افراد واقعا از صفر آغار میکنند، عده کمتری ادامه میدهند و عده کمتری موفق میشوند. این صفر تا رسیدن به 70 و 80 شخصیت آنها را هم میسازد. شخصیتی فروتن، آگاه و بالغ نسبت به هدف و اخلاقیات چرا که خود تمام این مسیر را چشیده است.

اما این اکثریت که با گذاشتن محتوا از اموال خود نظیر کامپیوتر جدید، موبایل و دوربین و ماشین و .. سعی در این دارند که به مخاطب القا کنند با این مسیر به اینجا رسیده اند از دیدگاه من تنها مشغول فخر فروشی و خالی کردن عقده های خود هستند چرا که بعید میدانم عرصه را برای کسی بخواهند باز کنند. آنان از آن مسیر میانبر به شما چیزی نخواهند گفت، از شبکه ارتباطی و غیره بلکه صرفا با جملات تکراری و نمایش همان زندگی مشغول عزیز کردن خود پیش کسانی هستند که اهمیتی بهشان نمیدهند.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: پز دادن , فخر فروشی , عقده

تاريخ : چهارشنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۳ | 12:19 | نویسنده : محمد |

درونم خلعی هست...

خلعی از نبود کسی که گاه و بیگاه صدایش میزنم یا در قالب شخصی که رفته تصورش میکنم. انگار که هروقت کم می آورم و خواستار محبت هستم نیازش دارم، نه فقط این، خاطراتی که در آن سه سال تجربه کردم میآیند و میروند. حداقل دیگر نمیخوام خودم را از شدت دلتنگی و غم از درون پاره کنم اما هنوز بی حس نشدم از رفتنش.

خودخواهانه است جمله اولم، برای هر کسی که در این داستان با من بوده است سعی کرده ام تا میتوانم از خودم بگذارم و خب، همه شان رفتند. گاه افرادی قدر شما را نمیدانند و گاه شما قدرشان را نمیدانید اما روی هم رفته با کارم، بازی و ssl زمانم را میگذارنم. مقالاتم را در حوزه های انیمه و گیم مینویسم، روی گرافیک دیزاین کار میکنم تا بتوانم روابط بسازم و پروژه بگیرم.

دوره های آموزشی هم تا اطلاع ثانوی به بن بست خورده اند. کتابی در حوزه گرافیک میخوانم و شوری برای استفاده مفید از زمان در سال جدید دارم، با رفتاری بالغ تر از گذشته باچالش ها روبرو شوم و امید به خدا داشته باشم.

گیف شانسی از اتفاقات سال پیش رو دیدم و برای من قرعه آمد " اکست بر میگرده ! "

عجیب است ولی ذهنم مشغولش شد xd

مانده ام دلم برای که بسوزد، برای او که هنوز خود و هدفش را کشف نکرده یا برای خودم که در درآوردن 2 ملیون تومان مانده ام.

ارتباط ساختن واقعا سخت است


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: افکار , شبکه سازی , تنهایی , تلاش

تاريخ : جمعه دهم فروردین ۱۴۰۳ | 19:35 | نویسنده : محمد |

راستش را بخواهم بگویم همچنان ذهنم در سال 2018 هست. زمانی که به خود میگفتم 18 ساله هستم ، قرار بود در 17 سالگی علوم ماورالطبیعه را بیاموزم و خود را سرگرم بازی های ویدئویی با کارت گرافیک 2 گیگابایتی سیستم کرده بودم.

زندگی به شدت وقف مراد بود، شاید چیز خاصی نداشتم اما احساس هدفمند بودن را از چهره ام میشد فهمید. ایده هایی از کاراکتر ها، دنیا های گوناگون تا تمرین طراحی که هر صبح انجام میدادم زندگی را عجیب برایم لذت بخش کرده بود. احساس میکردم دارم پیشرفت میکنم و از یک من فرسوده به یک من جدید تبدیل میشوم.

اهالی تئوری توطئه میگویند کرونا ریست شدن سییستم زمین بوده و با مرگ عده زیاد و خانه نشین شدن ها تعادلی از سمت قدرت های پشت پرده به وجود آمده. برای کسانی که اهل بیرون رفتن بودند آن دو سه سال کابوس بود، اینکه دو سال گذشته اما چیزی به یاد نمیآوریم چرا که راکد و بی هدف زندگی کردیم، عده ای درگیر کنکور عده ای مشغول مدارس مجازی و ناگهان کلاس هشتمی ها خود را در پایه یازدهم دیدند و من دانشجو دو سال را مجازی پاس کردم.

با وقایع سال 1401 این سال از ذهنم محسوس گذشت ، با اتفاقاتی که در زندگی شخصی ام افتاد و بالا و پایین عظیم زندگی چنان وارد سال 1402 شدم که فهمیدم وقتی خود تغییر نمیکنید زندگی طوری تغییرتان میدهد که مزه اش حالا حالا ها زیر زبانتان بماند!

همچنان حس میکنم همه چیز سریع میگذرد.

بخش اعظمی ازین حس به خاطر کنکور و کرونا بود، با وجود اینکه اهل گشت و گذار نیستیم اما اسباب کشی سنگین زندگی و درگیری های زیاد با دخالت هایی در زندگی شخصیم ، شرایط خانه استیجاری خیلی کوچک و حس اینکه پیشرفتی نمیکردم برایم سخت بود .

و سال بعدش که انگار همه چیز آوار گشت طوری که سال قبلش شوخی بیش نبود....

خب،

زندگی میازاکیست، بازیسازی مشهور به ساختن آثار سخت، گنگ و مشکل . بهتر است بایزیکن سرسختی باشیم.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: سال جدید , کرونا , تغییر شخصیت , هدف

تاريخ : چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳ | 18:42 | نویسنده : محمد |

عنوانی که زیاد میبینم با این مضمونه که " با هرکسی مثل خودش رفتار کنید ."

تضمین میدم اصلا علاقه ندارید کسی با شما اونطوری رفتار کنه که باهاش رفتار کردید. ما انعکاس رفتار خودمون رو در بازخورد دیگران میبینیم. اونها خیلی از رفتار های مارو تحمل میکنند ، خیلی چیز هارو پنهان میکنند و خیلی اوقات واکنشی متفاوت میدن.

اما اگه فکر میکنید دوست دارید با کسی مثل خودتون دوست باشید پس تصور کنید اگه با شما مثل شما رفتار کنه ناراحت میشید یا خوشحال...

این ویژگی تا حد زیادی بسته به این داره که بازخوردی که از دیگران گرفتیم در ما تصور متفاوتی از خودمون ایجاد میکنه. به طور مثال اینکه شخصیت شوخ طبح ، بی جنبه، هول یا ترسناکی باشید بسته به تصویر شما در ذهن دیگران دارد اما شاید واقعا اینطور نیستید.

ما تحمل خودمان را نداریم ، شاید به خاطر همین متفاوت آفریده شدیم....

امروز یکبار به دوستم همان لحنی صحبت کردم که او با من میکرد

قهر کرد :/


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: رفتار , انعکاس , باهرکسی مثل خودش

تاريخ : پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۲ | 23:0 | نویسنده : محمد |

یکی از نقاط ضعفی که دارم اینکه وقتی با کسی احساس راحتی میکنه سفره دلمو براش زود باز میکنم و این خیلی اوقات به ضررم تموم میشه . نمونش رو تو روابط مجازی زیاد تجربه کردم . من اینو حس میکنم که فرد پشت تلفن حتی 1 درصد هم به من فکر نمیکنه و براش اهمیتی ندارم پس منم شروع نمیکنم دردل کردن ولی بعضی وقتا برای یکی ممکنه مهم باشه .

یکی از مضخرف ترین تجربیاتی که داشتم با فردی به اسم رضوان بود. منو اون اشتراکات آن چنان خاصی نداشتم و اوایل به هم روحیه میدادیم که موفق بشیم اما نزدیک تر شدن با مردم اون تصویر فانتزی رو شکسته و یک واقعیت رو آشکار میکنه ...

واقعیتی که زیادم ممکنه زیبا نباشه .

قرار نیست با هرکسی تو مجازی میبینیم رابطه ابدی برقرار کنیم .

حتی یکبار تلفنی حرف زدیم و خندیدیم اما از زمانی که من وضعیت عاطفیم و ترد شدنم رو مطرح کردم این دوستی سرد شد و با ضعیف و وابسته نشون دادن خودم و البته دردل کردن هام شخصیت خودم رو پیش این شخص کوچیک و حقیر کردم.

قسمت ازین بد تر دوست رضوان یعنی افشین بود. فروشنده لوازم خرد خانگی در یک شهر بندری که به شدت محافظه کار و اشتباه من این بود که از ابتدا باهاش صمیمی شدم با این تصور که براش فان و سرگرم کننده هستم . با خودش بگه " عجب بچه باحالیه ..." نمیدونم چرا اینکارو کردم ولی میرسیم به همون بند اول ....

اون اطلاعات نیمداد و به طبع منم نباید میدادم اما زمانی که اتفاقی برام افتاد درز کردم ، اون گستاخ تر شد و بالاخره یک روز جایی چیزی گفت که بهم بربخوره و این ارتباط با توهین و افترا تموم شد.

احتمالا اگه جایی دیدمش بزنمش!

قسمت جالب اینکه منو اون برنگشتیم اما داریم حرف میزنیم. معلوم شد به دلیل نامعلومی قهریم و امیدوارم خوب بشه رابطه مون و حسرت نخوریم.

فکر کنم نباید برای هر بنی بشری سفره دل باز کنم . نمیدونم ....

من فقط میخواستم با یکی حرف بزنم

قسمت جالب خانم میانسالی بود که خودش رو مشاور نشون میداد، مدام میگفت باهاش صحبت کنم و مشکلات رو حل کنیم .

زندگی و زندگش رو مثبت و شاد نشون میداد، دوستان زیادی داشت و به من حرف های انگیزشی نصحیتی میزد . حتی درباره رابطم که باید تمومش کنم .

زهرا گفته بود نباید سفره دلتو براش باز کنی و به من بگو ...

راست هم میگفت . ازون رن خوشم نمیومد و زیادی از مشکلات زندگیم بهش گفتم . حتی پروفایل و اسم هم نداشت و من براش از فالوور هام میگفتم که ببینه موفق شدم!

یک بار ازش پول خواستم و گفت من فقط مشاورم و نباید پولی بهت بدم .

دیگه اهمیت ندادم چه پیامی داد و سین نکردم .اونم اهمیت نداد

همون بند اول

مردم اهمیت نمیدن ...


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: روابط مجازی , روابط , روانشاسی

تاريخ : جمعه پانزدهم دی ۱۴۰۲ | 12:51 | نویسنده : محمد |

میخواستم اینو بنویسم ولی نمیدونستم چطوری شروعش کنم . حتی الانم نمیدونم چطوری شروعش کنم.

مردم اهمیت نمیدن...

گاهی فکر میکنیم موضوعی واسشون مهم ولی واقعا مهم نیست، فقط گوشه نگاهی بهش دارن، شاید سود یا ضرری براشون نداره شایدم چیزای مهم ترین دارن که باهاش درگیر بشن اما برای من مهم باشه .

بعضی وقتا اینقدر حس میکنم هیچی واسشون مهم نیست که از خودم میپرسم چی براشون مهمه ؟!

بنظرم وضعیت مالی و زندگی 99 درصدشون از من بهتره، شاید این یه تصور باشه ولی نمیدونم اگه فرض رو بذارم رو این بهتره یا اینکه فکر کنم من از همشون بهترم. شایدم اصلا نباید فکر و مقایسه کنم و بچسبم به زندگی خودم.

چس ناله

این کلمه رو وقتی به کار میبریم که فرد مقابل بیخود و بیش از حد منفی گرایی و خودخوری میکنه، مدام از همه چیز میناله و بهانه های مختلف میگیره . تا یه حدیش کاملا به جاست به هرحال هیچکس همیشه پر انگیزه و سرحال نیست ولی از یه جایی به بعد انگار یه سیاه چاله انرژی منفی میشه که وقتی با طرف چت میکنی تورم میکشه تو خودش ...

من نتونستم بدبختی هاشون رو درک کنم اما متوجه شدم اونا آدمای راکدین ، البته گروهی از آدما هستند که خودشون رو راکد و بدبخت نشون میدن ، توی اجتماع از این کشور، وضعیت اقتصادی و سیاسی مینالن و اگه مخالف باشی وامید بدی مسخرت میکنند اما پشت صحنه مثل یه شغال فرصت طلب درحال تدارک یه نقشه و کارن تا خودشونو به تنهایی ازین گرداب بدبختی های جمعی بیرون بکشن .

به نظرم آدمای مضخرفی هستند !

یاد همکلاسی هایی که میگفتند هیچی نخوندیم و بیست میشدن میافتم .

اونا چس ناله میکنن، سیگار میکشن، اغلب عرق و آب جو میخورن گاهی از نوع گرونش گاهیم از نوع ارزون ، از نظرشون ایران هیچوقت درست نمیشه ، ما محکوم به بدبختی هستیم و فقط باید مهاجرت کرد ...

چیزی که من یاد گرفتم اینکه دود و الکل وضعیت من رو بهبود نمیده، سی سالگیم رو با بیماری های کلیوی و عصبی سرخواهم کرد، گوش دادن ریمیکس های علی سورنا روحیه نمیده و غر زدن ازینکه اینجا ایرانه فقط حس بدی داره . انگار که زورت میاد وقتی بهت یا به هم دیگه یا به هرکسی اینو میگن، انگار ذوقشو کور میکنن تا اونم هیچکاری نکنه ...

به این فکر میکنم زهرا چجوری با تمام وجودش بهم ایمان داشت و روحیه میداد ، فکر میکنم اگه یکی ازین پسرای اطرافم بودم و هی میگفتم هیچی درست نمیشه چقدر ناراحت و ناامید میشد .

مردم اهمیت نمیدن ...

ولی اون اهمیت داد ، پس منم اهمیت میدم

خب :) شروع خوبی نداشتم ولی پایان خوبی درومد ":)
پایان این یادداشت !


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: مشکلات روانی , منفی گرایی , رابطه عاشقانه , یادداشت روزانه

تاريخ : دوشنبه چهارم دی ۱۴۰۲ | 20:9 | نویسنده : محمد |

بابت پول زیادی که قرض دادم داشتم از دوستم خرده و کنایه میشنیدم . " خاک تو سرت عاشق دل خسته " یا " خیلی حرکت سمی کردی تو 80 تومن به کسی بدهکاری ندادی به یکی این همه پول دادی ..."

با حرف هاش میخندیدیم ولی واقعا نمیدونم چرا اینکارو کردم .

رابطه ما با یه نشیب زیاد به قهقرا رفت، من دچار افسردگی شدیدی شدم که تا تابستان اخیر ادامه داشت، میل شدید به دنبال کردنش، پیگیری حرفاش و کنه وار زنگ زدن بهش حتی منجر به تهدید و توهینم شد. همون بین براش مبلغی رو واریز کردم، نیمه شب و بار ها سعی کردم کمکش کنم با طریقه های مختلف.

او هم ممنون بود، تشکر میکرد اما بعدش با لحنی صحبت میکرد انگار وضیفه منه که باید کمک کنم، حتی در مورد این مبلغ هنگفت ...

رابطه ما هرچیز شیرین، آموزنده و فانتزی که بوده الان دوستان قابل اعتماد سردی هستیم که با یه زخم کهنه نسبت به هم دوری میکنیم.

البته اگه پولم رو پس بده این تعریف درسته وگرنه که به قول دوستم " ازت سو استفاده کرده بدبخت ! "

البته همه معتقدن همینطوره ولی من نه ...

چون برای من یه غریبه نبود. آشنایی بود که حتی یادش مونده بود چه تکه کلامی رو یادم داده " خواهش میشود ..."

ولی از طرفی هم خیلی از محبت های منم یکطرفه بود، تو دو هفته مکالمه سردمون با خودم گفته بسه پسر، اگه طرف قدرتو نمیدونه دیگه نیازی نیست انرژی بدی ، نیازی نیست تلاش کنی، اون ناراحته ازت ، بزار هر وقت خواست دلیلش رو بگه ...

فکر کنم اینبار تنها باریه که من واقعا تسلیم رضای خدا هستم .

الکی مثلا ، با خودم صادق باشم بهتره ، اگه ssl نبود تا الان خل شده بودم .

مرحم درد دیوانه وار و ناسالم زندگی من ...

.

.

.

خودمم زندگی سالم و واقعی میخوام ولی فکر میکنم زورمو زدم دیگه

نه ؟


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید ، SSL
برچسب‌ها: شکست عشقی خوردن , زندگی , یادداشت

تاريخ : یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ | 12:10 | نویسنده : محمد |

بعد ازینکه ssl رو بدست آوردم احساس آرامش عجیب و حتی بخوام بگم احمقانه ای دارم. نمیدونم چمه ، چرا دلم میخواد دلم براش تنگ بشه ولی دلم تنگ نمیشه ؟ چرا میخوام برای دوری ازش خوابم نبره ولی خوابم میبره ، چرا دلم عمیقا میخواد اون کنارم باشه ، محکم بریم داخل هم اما آرامش دارم ؟

چرا دارم بی حس میشم ؟ :(

به طرز عجیبی همه چیز داره مثل قبل میشه ، روابطی که همزمان یا قبل و یکم بعد از اون ایجاد کردم همه از بین رفتن . کرا بلاک کرد و گفت ازم متنفره ، رضوان بعد ازینکه با دوست پسرش دعوا کردم مدتی بلاکم کرد،بعد میمی فرستاد ، پاسخی دادم به میم، لایک کرد و هفته ای میشه که دیگه کلا نیست ، دریا اواسط فروردین بلاکم کرد...

کاملا دارم از نظر مجازی تنها میشم . چندی قبل ویدئو کلوب محله قدیمی مون دوباره پست تلگرام گذاشت و برگشت به تبلیغاتی که میذاشت .

نمیدونم چرا حس میکنم همه چیز داره واسه یه اتفاقی محیا میشه یا داره برمیگرده مثل قبل میشه ، قبلی که تنها بودم و الان دارم تنها میشم .

البته که من تغییر کردم ، تنها نیستم ، کار میکنم ، شخصیتم تغییر و تجربه هام اندوخته شدن ، شخص بهتری از اون محمد شدم .

ولی صادقانه بگم ...

من دلم به شدت آرامش میخواد . آرامش بودن کنار کسی که باهاش حرف بزنم ، تمام حرف ها از تمام افکارم رو بشنوه ...

کاری که فقط یه نفر در حقم انجام میداد و من بهتر بود قدرش رو بیشتر میدونستم .


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: تغییر , باور , قلب , عشق

تاريخ : جمعه سوم آذر ۱۴۰۲ | 1:4 | نویسنده : محمد |

اغلب حدس میزنم با من حرف نمیزند و بر دلتنگی و علاقه اش سرپوش میگذارد تا من و خودش گرفتار گرداب حرف زدن های مکرر از روی عشق نشویم ، تا پاس شب و روز به چت مشغول نباشیم و بتوانیم روی پای خود بیاستیم .

در نهایت آن موقع دوباره یکدیگر را خواهیم دید و اینبار تا ابد خواهیم بود .

:(


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: دلتنگی , کار , خستگی , عشق

تاريخ : سه شنبه شانزدهم آبان ۱۴۰۲ | 21:53 | نویسنده : محمد |

از سال هفتم تا نهم با پسری همکلاسی و دوست بودم که رابطه صمیمانه باهم پیدا کردیم . هم صحبتی های همیشگی زنگ های تفریح، هم تیمی های ورزشی، همره هم تو اردو ها و سالن های ورزشی ...

من از بقیه دوستاش بیشتر بهش نزدیک شده بودم ، پسری محافظه کار که هیچوقت منو قضاوت نکرد، ایراداتم رو به سخره نگرفت و علایق مشترکمون باعث میشد اهداف مشابه بچینیم .

وقتی دبیرستانمون جدا شد ارتباط فیزیکمون کم ولی مجازی و سالن ها پابرجا بود تا اینکه سال دوم دانشگاه ناگهانی دیگه جوابم رو نداد .

بعید میدونم دیگه اصلا بهم فکر بکنه

این اتفاق باعث شده فکر کنم وضعیتی که الان توش هستم هم مشابه باشه و اون منو ناگهانی دورانداخته باشه، بدون اینکه علتش رو بدونم یا داستانش رو بفهمم .

بار عظیم پشیمونی، احساس کم بودن و عذاب وجدان تواین مواقع حس میشه چون نمیدونم چیکار کردم و چی شد .

فعال فقط دوست دوران بچگیم و یه دوست دانشگاهی دارم که منو دور ننداختن.

کار به جایی رسیده که فکر میکنم از قصد بامن حرف نمیزنه تا مستقل و قوی تر بشم و بعد برگرده


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: عذاب وجدان , وضعیت روانی , خستگی

تاريخ : پنجشنبه چهارم آبان ۱۴۰۲ | 10:57 | نویسنده : محمد |

ازم غیر مستقیم خاستگاری میکنن ، شایدم خواستگاری ...

به هرحال وقتی فکرم درگیر اونه نمیتونم به کسی دیگه ای محبت و عشق بورزم . به علاوه اصلا خوشم نمیاد ازشون ، سبک فکرمون، چهارچوب اخلاقی و اینامون به هم نمیخوره . گذشته از اینا تمرکزم الان به رشد خودمه ، درآمد زایی و نشون دادن اینکه تونستم به تمام آرزو هایی 00:00 باهم کردیم .

دلم نمیخواد هزینه های من رو یکی دیگه بده .

اصلا اگه قرار بود یکی دیگه بیاد چرا ما دنیامون یکی شد و حس پیدا کردیم ؟!

بی خیال

فکر کنم زیادی دارم فکر میکنم

تونستم 150 تومن دربیارم ! عجب دستاوردی :|


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: ازدواج , عشق , خواستاگاری , رل

تاريخ : دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ | 11:15 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.