دو روزی که اینترنت داخلی (اینترانت) شد متوجه شدم سرور بلاگفا داخل ایران نیست و در کانادا قرار داره. قطع شدن ارتباط با دنیا و مختل شدن کار ها یک طرف اما دنبال کردن اخبار از رسانه های داخل منو یاد وقتی افتاد که تصمیم گرفتم دیگه دنبال نکنم. اینقدر همه چیز رو گل و بلبل نشون میدن که حالت تهوع میگیره آدم. شبیه سقوط شوروری که تا چند دقیقه قبل از فروپاشی همه چیز رو عادی جلوه میدادند.

فکر میکنم اگه بیشتر قطع میموند شروع انجام کار هایی میکردم که مدت ها اونهارو عقب مینداختم. زندگی به سبک مردم دهه 60 با تکنولوژی 1400 تناقض جالبی داره، به ذخایر فیلم و بازی مون مثل آذوقه پناهگاه جنگی نگاه میکنیم و هر چند ساعت چک میکنیم ببینیم گوگل بالا میاد یا نه. انگار که منتظر چیزی هستیم.

فرصت زیادی ندارم و همین باعث میشه یه روز تعطیل به شرطی برام روز تعطیل باشه که باقی هفته رو بازدهی خوبی کسب کرده باشم. مطالعه، آموزش، تمرین، ورزش و هرچیزی که کمک کنه توی این زمان کم پیشرفت کنم. دلم خیلی برای خونه قدیمی و اون محله آجر نما با معماری خاصش تنگ میشه، اون حس و دغدغه هام که شاید بوی تنهایی میداد ولی الان که بهش فکر میکنم عالم شگفت انگیزی بود. پیدا کردن دوست و خیال پردازی های گاه و بیگاه، قدم زدن بین باغچه ها و غرق شدن توی نوری از پنجره میومد...

شدم مثل بالنی که عاشق کیسه های شن آویزون بهش شده ولی مجبوره همرو رها کنه تا اوج بگیره.

انگار اون بالا خبریه

فرشته نگرانم جواب داد، 30 و خورده ای پیام رو با یک " اره " جواب داد.

اصلا چرا اسمشو گذشتم فرشته نگران وقتی من همش نگران اونم؟!

فکر کنم ازون مدل پسرای یاغی شلوغ و خوش تیپ دوست داشت، جایی دیدم ما وقتی کسی رو دوست داریم 80 درصد خوبشو نمیبینیم و سر 20 درصدی که با ایده آل مون نمیخونه بی خیالش میشیم. خب من تلاش نمیکنم 20 درصد کسی رو براورده کنم. 20 درصد خانواده ای که مدام مقایست میکنن با بقیه یا 20 درصد رفیقم که مسخرم میکنه یا 20 درصد زهرا که اصرار داشت باشگاه برم...

بد نیست. گاهی هم چند درصدی آدم تغییر میکنه و بهتر یا بدتر میشه ولی تلاش برای راضی نگه داشتن همه از محالاته. گمون کنم من ازون دسته افرادم که سخت میشه به خاطر خودشون دوسشون داشت. خب قابل تحمل تره که فرد بیاد بهم بگه به n دلیل باهات حال نمیکنم.


برچسب‌ها: اینترنت داخلی , بلاتکلیف

تاريخ : شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۴ | 8:49 | نویسنده : محمد |

آیا از زندگی ام لذت میبرم؟...

لذت از زندگی را باید در تمام جریان آن میجستم نه صرفا داشتن یک sony expira z2 یا بازی ویدئویی هرچند که درک این موضوع برای من کنونی هم گاهی سخت میشود. چطور میشود از یک اتفاق تلخ یا لحظه ترد شدن توسط گروه همسالان لذت برد؟ معمولا آن چیزی لذت بخش است که توام با احساس خوب، دوپامین و خاطری خوش باشد.

اما در قسمت اخر یعنی "راضی بودن از زندگی " را چطور؟ مرزی باریک میان قناعت و میل به پیشرفت وجود دارد، گویی که اگر بگویی به کم راضی هستی انگار که میلی به ترقی نداره و اگر بگویی راضی نیستم انگار که ناشکری میکنی.

رسیدن به مرحله ای که در پستی ها و بلندی ها لبخند بر لب داشته و ایمان به خدا را از دست ندهی، شکر گذار و امیدوار باشی و آن قدر سرمست نعمات نباشی برای خودش مرحله بالاییست.


برچسب‌ها: لذت زندگی , لذت بردن , مقایسه کردن , حسرت خوردن

تاريخ : پنجشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۴ | 0:3 | نویسنده : محمد |

به طرز حقارت بار و خفت انگیزی تا وقتی اتفاق بد و تلخی من رو به جلو هل نده، وقتمو هدر میدم و هیچکاری نمیکنم با اینکه بارها تجربه کردم که چقدر این فرایند تلخه



تاريخ : چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴ | 17:37 | نویسنده : محمد |

قبل از مصاحبت و خلق خاطرات با فرشته نگران فکر میکردم ارتباط دوستانه دختر و پسر یک ایده روشنفکرانه جذاب است، برای پسر تنها و طالب دورهمی ماجراجویانه مثل من که خیلی هم عالیست. چه چیزی بهتر از چند دختر و پسر که به دور از هوس های حیوانی با همدیگر می‌گویند و می‌خندند و لحظه را ورق می‌زنند؟

اکنون دریافتم ایده احمقانه و ساده انگارانه ای است که همان بهتر در قاب انیمه و فیلم های خارجی بماند. چیزی به نام دوستی معمولی وجود ندارد و مبارزه با این واقعیت تنها لجبازی هوس آمیزیست که بوی رابطه آزاد از آن می‌چکد.

از چند نگاه نقطه ضعف این تفکر را می‌دانستیم اما میلی به قطع ارتباط نداشتیم.

نخست آنکه بر خلاف هم جنس، رابطه با جنس مخالف محکوم به پایان است، با ازدواج یکی از دو طرف حتی با یک جامعه بدون قید و بند خانوادگی، کنترل صمیمیت بین طرفین چالش برانگیز خواهد بود. نه یک مرد، مرد دیگر را نزدیک قلمرو اش می‌پذیرد و نه یک زن حسد از ماجراجویی با زن دیگر را کنار می‌گذارد.

دویوم آنکه حد و مرز اجتماعی و فرهنگی سنگین تری بین شما در جریان است. صمیمیتی که باید کنترل شود و حرف و حرکاتی که نباید گفته و انجام شوند زیاد اند.

با این بند و بست های مختلف اما هدف از این دوستی موقتی چیست؟ به کجا می‌رود و ما چه برای هم میکنیم؟...

با آنکه از مخالفان غرب زدگی های بی جا هستم اما گمانم اینبار فقط فکر میکردم همه مردم درک می‌کنند، غافل از اینکه من درک نمیکردم. من قادر به درک واقعیت نبودم، واقعیتی که نه عقب ماندگی فرهنگی است و نه جهل و نادانی، صرفا یک واقعیت است.

برای ما بچه های احساساتی که در پس اهمیت ندادنمان به هیچ چیز، حواسمان به ریز ترین نت های موسیقی، کوچک ترین جزیات عکس ها و کلمات ادا شده است شاید انبوه دوستان بی هدف درهم و برهم میان مهمانی های گوناگون و درک این موضوع که یک شب با آین و شب دیگر با آن یک امر محال است.

پس از دوماه از آخرین پیامش روزی چند بار بررسی میکنم، شبکه های اجتماعی را بررسی میکنم و به دنبال نشانه ای از او میگردم تا بدانم چطور است و چه می‌کند.

شاید او رفته، شماره دیگری گرفته و پولم را هم خورده و مرا هم به باد فراموشی سپرده، من اما همچنان در یک توجه یک طرفه رها شده ام..


برچسب‌ها: دختر و پسر , دوست دختر , دوست پسر , رابطه

تاريخ : چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴ | 0:3 | نویسنده : محمد |

اگه چهار پنج سال قبل از من میپرسیدن دانشگاه خوبه یا بد میگفتم، بیگ گیتس از دانشگاه انصراف داد، زاکربرگ هم همینطور. الان بزرگ ترین کارآفرین های جهان هستند پس دانشگاه به درد نمیخورد! دانشگاه برای ساختن کارمند هایی با حقوق ثابت و بردگان ماتریکس است، پس بدرد نمیخورد! این روز ها همه چیز را در یوتوب میتوان پیدا کرد پس بدرد نمیخورد!...

زمانی که وارد سیستم دانشگاهی میشید حق انتخاب های مختلفی پیش روی شماست. بر خلاق سیستم مدرسه که ای که تمام افراد باید یک برنامه درسی رو با نمره مشخص پاس کنن، اینجا با طیف متنوعی از امکانات، افراد و فرصت ها روبرو هستید. بعضی مدارس سیستم استعداد یابی، فعالیت های گروهی و اجتماعی یا آموزش های فنی و مهارت های زندگی دارن اما این یک استثنا محسوب میشه.

اگه بخواید با همون تصور سیستم آموزش 12 ساله وارد دانشگاه بشید تنها امید شما اینکه رشته ای که قبول شدید 4 یا 5 سال بعد که مدرکتون رو دریافت کردید هنوز به بازار کار داشته باشه. اون موقع با یک آزمون استخدامی مثل انیمیشن barre bee (بری زنبوری) وارد چرخه کارمندی با حقوق ثابت و بیمه میشید. دانشگاه فرصت یادگیری اصول بنیادی رشته شما رو میده که با آموزش های کوتاه اینستاگرام یا ویدئو های ترفندی یوتوب فرق داره، شما بدون اینکه بازاری وجود داره یا نه کاملا از ریشه با مفاهیم رشته خودتون آشنا خواهید شد. در کنار این آشنایی اما تفاوت دانشگاه با سیستم های دیگه فرصت هایی هست که اگه مثل یک دانش آموز رفتار نکنید میتونید ازشون بهره مند بشید.

ارتباط گرفتن با طیف وسیعی از دانشجویان که علایق، کسب و کار و رشته های مختلفی دارند و اینبار نه دانش آموزش فراری از درس بلکه به عنوان یک فرد بالغ و هدفمند در مسیر شما قرار میگیرند، ایجاد شبکه ارتباطی با اساتید دلسوز و حرفه ای، مهمانان، کارکنان و کسب و کار هایی در نمایشگاه ها حضور پیدا میکنن، شرکت و فعالیت در مسابقات، همایش های دانشجویی، فعالیت های فرهنگی و آموزشی که باز هم حول یک چیز اساسی در دانشگاه هستند:

ارتباط گیری و شبکه سازی

خب این فرصت ها از دانشگاهی به دانشگاه دیگه، شهری به شهر دیگه متفاوت هستند و میتونید الکلی یا عیاش هم بشید، به هرحال فرصت های متنوع زیادن.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: انتخاب رشته , دانشگاه , کنکور , ورود به دانشگاه

تاريخ : سه شنبه سیزدهم خرداد ۱۴۰۴ | 10:44 | نویسنده : محمد |

سر انجام سفرم با برچسب یک دانشجو به پایان میرسد. سفری پر فراز و نشیب تر از دبیرستان اما گویی سریع تر از آن، انگار که دیروز متوجه شدم در یک دانشگاه دور دست قبول شده ام و استرس خارج شدنم از شهر با قرنطینه کرونا رفع شد. ترس خارج شدن از زندگی امن...

میگویند اگر با زبان محبت نیاموزی زندگی با ترکه روزگار یادت میدهد.

ترکه روزگار اول خانه کودکی ام را گرفت، آن باغچه و مجتمع آجرکاری شده زیبا در پستوی ذهنم گذاشت و مرا میان گرگ های مرکز شهر، صدای تمدن فرسوده و خانه قناسی تنها گذاشت، همان خاطرات را هم از من دزدید تا تنها تصویری از بچگی در ذهنم بماند. به خانه اکتفا نکرد، کسی که عاشقش شدم را هم با خود برد، مرا به سنگلاخ کار های اداری کشاند، دوستم نیامده رفت و عمری خیره به جاده ها در رفت آمد بودم. بدین شکل دوران دانشجویی ام گذشت.

دانشگاه را نه سکویی برای یافتن شغل بلکه فرصتی دیدم برای خروج از دایره امن و محدود زندگی. دایره ای که مرا در حد همان رویا پرداز پر مدعای کودکی نگاه داشته بود. در این چهار سال دوستی پیدا نکردم، آن یکی هم که مدعی بود با نگاه درون آدم هارا میفهمد ظاهرا تا ابد مرا به عنوان مثال نقضی در این مورد به یاد خواهد آورد. دود و می نچشیدم، با بانویی از روی لذت همکلام نشدم و یک رابطه کاری توشه من ازین راه بود.

ترکه های زندگی تمام نمیشوند، رهاکردنی ها را رها کردم حال نوبت به درس توکل و اعتماد به خدا رسیده است. حال این منم و مسیری که نقطه معلومی ندارد، مهارت بدست گرفته و در تاریکی ادامه میدهم...

در این دوره چهار ساله آموختم گاه کم صحبتی و در میان جمع ها نرفتن بیشتر به احترام شما می افزاید. آموختم میشود به نقطه ای رسید که هیچ دغدغه فکری نداشت، گویی معلق میان آسمان صاف و زمین کج باشی. تفکرات و مردمان متنوعی را در اتاق ها دیدم، از آن شراب خوران همیشه مستش بگیر تا بچه های عزیز و لوس مادر که از کوچک ترین مشکل غذای دانشگاه هم ناله میکنند.

به هرحال گذشت...

یه پسر 13 ساله که خاطرات مدرسه ات را مینوشتی و فکر میکردی دوستی نداری

زندگی همینطوری گذشت


موضوعات مرتبط: داستان تغییر تفکر
برچسب‌ها: دانشگاه , خاطرات , کارشناسی , پستی بلندی

تاريخ : سه شنبه ششم خرداد ۱۴۰۴ | 23:29 | نویسنده : محمد |

برای یه کار فرعی دارم کار اصلی رو بیش از حد طول میدم و شانس آوردم مهلت مشخص و حساسی تعیین نکرده بودم و مشتری پیگیر نیست.



تاريخ : شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ | 23:42 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.