بعد از 660 روز زندگی چگونه است؟
آنقدر به سمت کسی که رویایش را در آن خانه زیبای کودکی میپروراندم هل داده شدم که نمیدانم کجای داستان ایستاده ام، تنها درد و رنج گذر از لحظه هاست که با من ماند.
آری، پسری که شهامت خروج از چهارچوب امن زندگی اش را نداشت امروز چهار چوب های جدید را یکی یکی طی میکند. افسوس که بهای سنگینی برای ادامه دادن پرداخت.
بهایی به قیمت یک رویا...
پس اگر روزی از من سوال کنند که چرا؟ میگویم این تنها راه مانده برای گفتن قصه است.
هنوز هم پروفایل هایش را نگاه میکنم، به جملات و علائمی که از خود به جا میگذارد نگاه میکنم، تصاویر ذخیره شده در فعالیت های اینترنتی اش را نگاه میکنم و گاه حالش را میپرسم.
هرچند دیگر درد نمیکشم..
نمیدانم اکنون کیستی و کجایی اما دوستت دارم.
برچسبها: عشق , وابستگی , یاد
تاريخ : چهارشنبه سی ام آبان ۱۴۰۳ | 14:13 | نویسنده : محمد |