"- زندگی کوتاه تر اونیه که بخوای یک سومش رو ضرف کاری بکنی که دوسش نداری -"

چون یک سوم دیگش رو خوابی و یک سوم باقی مونده رو صرف پیدا کردن مسیرت کردی


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: شغل , زندگی کوتاه , زندگی

تاريخ : دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۴ | 13:52 | نویسنده : محمد |

زمانی که به اهدافمان میرسیم چه حسی داریم؟

فکر میکنم، ترکیبی ناهمگون از حواس مختلف را تجربه میکنم. ذوق، خوشحالی، سردرگمی و تعجب

تقریبا ۱۸ سالم بود که دلم میخواست یک سیستم گیمینگ بهتر داشته باشم. به بیان بهتر یک سیستم گیمینگ داشته باشم. همیشه میخواستم، از زمانیکه بچه های همسایه صحبت از بازی های مختلفی نظیر call of duty و جنگ های صلیبی می‌کردند همیشه دنبال سیستم یکیشان که آن زمان 2 گیگ کارت گرافیک قدرتمند داشت بودم.

هجده سالگی اما بیشتر میخواستم. تا زمان قطعی اینترنت و داستان گرانی بنزین زیاد درباره دنیای بازی ها نمی‌دانستم و یکباره اطلاعاتم بیشتر شد. هدیه تولد که کارت دو گیگابایتی نسل قدیم بود باعث شده بود آثار بهتری را تجربه کنم ولی آثار جدید تر چه؟

تصمیم داشتم بازیساز شوم و ایده هایی را در سر میپرورواندم، اصرار برای گرفتن سیستم با جواب هایی مانند " چرا نیاز داری؟" ختم میشد پس هر آنچه میشد در موشن گرافیک و طراحی سه بعدی پیش بردم تا جایی که سیستم فعلی توان نداشته باشد.

سال ها گذشت و پاسخ به درخواست ها منفی بود. زندگی ام زیر و رو و مرا هم با خود زیر و رو کرد، به قولی آن معلم که از خود می‌گذرد تا به تو یاد دهد آمد و رفت و آن یکی معلم خشن تر آموخت تا این که هستم شوم. احتمالا همین هم همچنان بیاموزد...

دلم برای معلم دلسوز تنگ می‌شود.

با کوشیدن و فروختن آنچه می‌دانستم ۶ سال بعد توانستم سیستم گیمینگ بخرم. دیوانه وار ذوق میکردم و اکنون، برگشتم به همان نقطه سابق، کلی کار یاد گرفته بودم که در ازایشان سیستم بگیرم و اکنون وقت انجام هیچ یک را ندارم، در اولویت نیستند، وقت کم است و سیستم گیمینگ دارم.

یک مسیر دایره وار برای تبدیل من سابق به من حاضر...


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: مسیر , سیستم گیمینگ , تلاش , زندگی

تاريخ : جمعه سی ام آذر ۱۴۰۳ | 23:25 | نویسنده : محمد |

بابت پول زیادی که قرض دادم داشتم از دوستم خرده و کنایه میشنیدم . " خاک تو سرت عاشق دل خسته " یا " خیلی حرکت سمی کردی تو 80 تومن به کسی بدهکاری ندادی به یکی این همه پول دادی ..."

با حرف هاش میخندیدیم ولی واقعا نمیدونم چرا اینکارو کردم .

رابطه ما با یه نشیب زیاد به قهقرا رفت، من دچار افسردگی شدیدی شدم که تا تابستان اخیر ادامه داشت، میل شدید به دنبال کردنش، پیگیری حرفاش و کنه وار زنگ زدن بهش حتی منجر به تهدید و توهینم شد. همون بین براش مبلغی رو واریز کردم، نیمه شب و بار ها سعی کردم کمکش کنم با طریقه های مختلف.

او هم ممنون بود، تشکر میکرد اما بعدش با لحنی صحبت میکرد انگار وضیفه منه که باید کمک کنم، حتی در مورد این مبلغ هنگفت ...

رابطه ما هرچیز شیرین، آموزنده و فانتزی که بوده الان دوستان قابل اعتماد سردی هستیم که با یه زخم کهنه نسبت به هم دوری میکنیم.

البته اگه پولم رو پس بده این تعریف درسته وگرنه که به قول دوستم " ازت سو استفاده کرده بدبخت ! "

البته همه معتقدن همینطوره ولی من نه ...

چون برای من یه غریبه نبود. آشنایی بود که حتی یادش مونده بود چه تکه کلامی رو یادم داده " خواهش میشود ..."

ولی از طرفی هم خیلی از محبت های منم یکطرفه بود، تو دو هفته مکالمه سردمون با خودم گفته بسه پسر، اگه طرف قدرتو نمیدونه دیگه نیازی نیست انرژی بدی ، نیازی نیست تلاش کنی، اون ناراحته ازت ، بزار هر وقت خواست دلیلش رو بگه ...

فکر کنم اینبار تنها باریه که من واقعا تسلیم رضای خدا هستم .

الکی مثلا ، با خودم صادق باشم بهتره ، اگه ssl نبود تا الان خل شده بودم .

مرحم درد دیوانه وار و ناسالم زندگی من ...

.

.

.

خودمم زندگی سالم و واقعی میخوام ولی فکر میکنم زورمو زدم دیگه

نه ؟


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید ، SSL
برچسب‌ها: شکست عشقی خوردن , زندگی , یادداشت

تاريخ : یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ | 12:10 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.