چند روز پیش داشتم با یکی از همکلاسی های قدیم صحبت میکردم، بحث درباره لپتاب بود و متوجه شدم که لپتاب خریده و یادش رفته که بهم بگه یا شایدم نخواست که بگه. براش یک دستگاه 50 ملیون تومنی با گرافیکی که الان یادم نمیاد چی بود خریده بودند و من بهش گفتم کیف کن و میتونی این بازی هارو انجام بدی و لذت ببر و چقدر خرج کردی و تمام.

اما این جمله یادم نمیره

"اگه این لپتاب رو وقتی خریده بودی که من سیستم نداشتم برخورد سمی باهات میکردم"

و این حقیقی ترین جمله تلخ این مکالمه بود.

واقعیتی که میتونست این یادداشت روهم دستخوش تغییر کنه، شاید یادم میموندکه کارت گرافیک لپتابش چی بود درحالیکه الان برام مهم نیست و براش خوشحالم؟! احتمالا محمد اون زمان یه تیکه سنگینی هم به بابای کارمند اون بنده خدا مینداخت که 50 ملیون هزینه کرده.

چرا براش خوشحالم؟ چون من دارم پس اون میتونه داشته باشه؟

شایدم برام مهم نیست اما ناراحت نیستم که اون داره، ولی دلیلش اینکه چون من هم دارم.

از بعد گرفتن سیستم انگار هیچ خواسته دنیوی ندارم و کم مونده فرشته ای چیزی بهم نازل بشه با این صحبت کردن هام اما میدونم که اینطوری ها نیست. حتی حسدی به خونه، ماشین، موتور یا رابطه کسی هم ندارم ولی چقدر میتونه این وضعیت پایدار باشه؟

برای نداشن دوچرخه، وقتی نوجون بودم دوچرخه پسر همسایه رو از هم باز کردم و پیچ و مهره هاش رو قایم کردم چون حسودیم میشد، برای نداشتن موبایل برای خودم موبایل کاغذی میساختم یا موبایل بقیه رو امتحان میکردم و برای نداشتم سیستم گیمینگ کلی آدم رو به فحش و برچسب مفت خوری بستم.

تضمینی نیست برای خواسته بعدی کاری نکنم.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید ، چیز هایی که تغییر نکردند
برچسب‌ها: حسادت , سیستم گیمینگ , لپتاب جدید , عقده

تاريخ : شنبه یکم آذر ۱۴۰۴ | 23:23 | نویسنده : محمد |

زمانی که به اهدافمان میرسیم چه حسی داریم؟

فکر میکنم، ترکیبی ناهمگون از حواس مختلف را تجربه میکنم. ذوق، خوشحالی، سردرگمی و تعجب

تقریبا ۱۸ سالم بود که دلم میخواست یک سیستم گیمینگ بهتر داشته باشم. به بیان بهتر یک سیستم گیمینگ داشته باشم. همیشه میخواستم، از زمانیکه بچه های همسایه صحبت از بازی های مختلفی نظیر call of duty و جنگ های صلیبی می‌کردند همیشه دنبال سیستم یکیشان که آن زمان 2 گیگ کارت گرافیک قدرتمند داشت بودم.

هجده سالگی اما بیشتر میخواستم. تا زمان قطعی اینترنت و داستان گرانی بنزین زیاد درباره دنیای بازی ها نمی‌دانستم و یکباره اطلاعاتم بیشتر شد. هدیه تولد که کارت دو گیگابایتی نسل قدیم بود باعث شده بود آثار بهتری را تجربه کنم ولی آثار جدید تر چه؟

تصمیم داشتم بازیساز شوم و ایده هایی را در سر میپرورواندم، اصرار برای گرفتن سیستم با جواب هایی مانند " چرا نیاز داری؟" ختم میشد پس هر آنچه میشد در موشن گرافیک و طراحی سه بعدی پیش بردم تا جایی که سیستم فعلی توان نداشته باشد.

سال ها گذشت و پاسخ به درخواست ها منفی بود. زندگی ام زیر و رو و مرا هم با خود زیر و رو کرد، به قولی آن معلم که از خود می‌گذرد تا به تو یاد دهد آمد و رفت و آن یکی معلم خشن تر آموخت تا این که هستم شوم. احتمالا همین هم همچنان بیاموزد...

دلم برای معلم دلسوز تنگ می‌شود.

با کوشیدن و فروختن آنچه می‌دانستم ۶ سال بعد توانستم سیستم گیمینگ بخرم. دیوانه وار ذوق میکردم و اکنون، برگشتم به همان نقطه سابق، کلی کار یاد گرفته بودم که در ازایشان سیستم بگیرم و اکنون وقت انجام هیچ یک را ندارم، در اولویت نیستند، وقت کم است و سیستم گیمینگ دارم.

یک مسیر دایره وار برای تبدیل من سابق به من حاضر...


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: مسیر , سیستم گیمینگ , تلاش , زندگی

تاريخ : جمعه سی ام آذر ۱۴۰۳ | 23:25 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.