تنهایی ادامه دادن سخته ...

گاهی واقعا انگیزه ها به حداقل میرسن ...

حوصله ها به ته دیگ میخورن ...

تن نای رفتن و مغز حس فکر و قلب شوق ادامه نداره ...

اما فقط یه دلیل باقی میمونه که تورو پایه کار نگه داره ، چیزی که بهش میگن دسیپلین یا پشت کار داشتن .

یعنی با وجود تمام روزمرگی و کسل شدن کاری که باید رو انجام بدید چون پشت سرتون هیچ راه برگشت و جلوتون هیچ مسیر دیگه ای نیست .

میخوام هرچه سریع تر با پولام یه لپتاب بخرم و تگش کنم بهش بگم بالاخره به آرزو و دعا و هدفمون که واسش ساعت های 00:00 رو میشمردیم رسیدم .


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: پشت کار , هدف , آرزو , خستگی

تاريخ : پنجشنبه بیستم مهر ۱۴۰۲ | 23:0 | نویسنده : محمد |

 

لپتاب

 نمیدانم...

نمیدانم از یک خواسته خاک خورده بگویم یا یک تجربه تلخ یا یک رویای دور...

تا به امروز هم این وابستگی همچون لجنی چسبناک و زشت گریبان این زندگی را گرفته است . هنوز هم کنار آمدن با یک حماقت متحرک سر جایش هست و همچنان ...

تنها تفاوتش در این است که دیگر شکایتی نیست . زیرا که خواسته ای برای بهتر شدن وجود ندارد .

فقط تلاش ، تفکر و تصور برای خارج شدن و یک دنیای دیگر .

قسمتی که برایم خجالت آور است این است که همچنان درگیر همان خواسته ای هستم که آن روز ها میخواستم ...!

تنها جهت آرزو ها متفاوت شده است . 

 آنقدر تصمیمات احمقانه گرفته اند که مذهک است اگر بگویم تنها بخش کوچکی از حمافت هایشان را میتوانستد صرف برطرف کردن این خواسته کنند . اما ظاهرا یک موجود لجباز به دیوار رفتن را بیشتر دوست دارد . افسارگسیختگی وضعیت اقتصادی باعث شده است تا ماجراجوی خانگی برای این خواسته مشوش باشد .گویی که انگار زدن یک بانک لازم است تا به چیزی برسد که خیلی ها آنرا راحت تر بدست میاورند .

  معمولا چیزی را که خود میخواهید و بدان نمیرسید دست احمق ترین و نالایق ترین افراد به راحتی پیدا میشود .

فکر میکنم این اصل یا قاعده زندگیست، شاید هم قاعده ماجرای من ...

اکنون که این متون نگارش میشوند به صورت مقدماتی رنگ کردن فیلم های خام را آموخته ام . واقعا عجیبست. 

مملو از دانش و مهارت ، شاید هم اندکی بیشتر از عده ای اما دریغ از یک پول سیاه درامد .

 


موضوعات مرتبط: چیز هایی که تغییر نکردند
برچسب‌ها: لپتاب , نرسیدن به خواسته ها , حرص , آرزو

تاريخ : یکشنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۱ | 20:46 | نویسنده : محمد |

یی

1- خب، خلاص شدن از دست پدر مادر رو در مستقل شدن پیدا کردم و بله ، به واقع کلمه باید مستقل بود ...

2- شاید این از ویژگی های هر نوجوانی بود که به دنبال یک همدم و یک درک مشترک قصد داشت هر چیزی مطابق خواسته و میل او باشد...

3- شکارچی ارواح یا حنگجویی در برابر هیولا ها، تنها چیزی که این ماجراجوی کوچک میخواست یک تفاوت به بزرگی روحش در دنیای حقیقی انسان ها بود،شاید تا آن زمان بتوانم دنیا های خودم را بسازم ...

4- هنوز هم یک موبایل ( سونی اکسپریا مارک 3 ) میخواهم . 

5- خب:) - اکنون دیگر آنقدر بزرگ نیست که بخواهم فورا انجام شود اما از وجودش بدم نمی آید


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید ، چیز هایی که تغییر نکردند
برچسب‌ها: آرزو , سونی , اکسپیرا , خاطرات

تاريخ : چهارشنبه دوم تیر ۱۴۰۰ | 10:7 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.