نمیدانم...
نمیدانم از یک خواسته خاک خورده بگویم یا یک تجربه تلخ یا یک رویای دور...
تا به امروز هم این وابستگی همچون لجنی چسبناک و زشت گریبان این زندگی را گرفته است . هنوز هم کنار آمدن با یک حماقت متحرک سر جایش هست و همچنان ...
تنها تفاوتش در این است که دیگر شکایتی نیست . زیرا که خواسته ای برای بهتر شدن وجود ندارد .
فقط تلاش ، تفکر و تصور برای خارج شدن و یک دنیای دیگر .
قسمتی که برایم خجالت آور است این است که همچنان درگیر همان خواسته ای هستم که آن روز ها میخواستم ...!
تنها جهت آرزو ها متفاوت شده است .
آنقدر تصمیمات احمقانه گرفته اند که مذهک است اگر بگویم تنها بخش کوچکی از حمافت هایشان را میتوانستد صرف برطرف کردن این خواسته کنند . اما ظاهرا یک موجود لجباز به دیوار رفتن را بیشتر دوست دارد . افسارگسیختگی وضعیت اقتصادی باعث شده است تا ماجراجوی خانگی برای این خواسته مشوش باشد .گویی که انگار زدن یک بانک لازم است تا به چیزی برسد که خیلی ها آنرا راحت تر بدست میاورند .
معمولا چیزی را که خود میخواهید و بدان نمیرسید دست احمق ترین و نالایق ترین افراد به راحتی پیدا میشود .
فکر میکنم این اصل یا قاعده زندگیست، شاید هم قاعده ماجرای من ...
اکنون که این متون نگارش میشوند به صورت مقدماتی رنگ کردن فیلم های خام را آموخته ام . واقعا عجیبست.
مملو از دانش و مهارت ، شاید هم اندکی بیشتر از عده ای اما دریغ از یک پول سیاه درامد .
موضوعات مرتبط: چیز هایی که تغییر نکردند
برچسبها: لپتاب , نرسیدن به خواسته ها , حرص , آرزو