گرفتار پیچ و خم تا موهای سرنوشت بافته شده ام که خود از تار و پود بعدی اش خبری ندارم. مو سپید میکنم و فسفر در کوره مغز میریزم اما همچنان زندگی به قماری بیشتر میماند تا دکان تصمیمات درست.
معلق بی تعلق به زمان اما در مکان به ناکجا میروم و این انبوه ندانسته هایم انبار میشوند. گاه به صفحات قبل ارجاع میشوم که یادم آید که بودم و چه میخواستم؟ به راستی چه از زندگی می خواهم؟
یک اغوش گرم و گوشی برای شنیدن؟ چیزی برای ساختن؟ احساسی برای کردن یا جایی برای رفتن؟
دوست دارم کار های زیادی را به انجام برسانم، بسان بچه ای که هنوز بزرگ نشده زندگی بزرگش کرده است.
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: سردرگم , کلافگی , تصمیمگیری , آینده
تاريخ : شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۴ | 0:40 | نویسنده : محمد |
