اگه چهار پنج سال قبل از من میپرسیدن دانشگاه خوبه یا بد میگفتم، بیگ گیتس از دانشگاه انصراف داد، زاکربرگ هم همینطور. الان بزرگ ترین کارآفرین های جهان هستند پس دانشگاه به درد نمیخورد! دانشگاه برای ساختن کارمند هایی با حقوق ثابت و بردگان ماتریکس است، پس بدرد نمیخورد! این روز ها همه چیز را در یوتوب میتوان پیدا کرد پس بدرد نمیخورد!...

زمانی که وارد سیستم دانشگاهی میشید حق انتخاب های مختلفی پیش روی شماست. بر خلاق سیستم مدرسه که ای که تمام افراد باید یک برنامه درسی رو با نمره مشخص پاس کنن، اینجا با طیف متنوعی از امکانات، افراد و فرصت ها روبرو هستید. بعضی مدارس سیستم استعداد یابی، فعالیت های گروهی و اجتماعی یا آموزش های فنی و مهارت های زندگی دارن اما این یک استثنا محسوب میشه.

اگه بخواید با همون تصور سیستم آموزش 12 ساله وارد دانشگاه بشید تنها امید شما اینکه رشته ای که قبول شدید 4 یا 5 سال بعد که مدرکتون رو دریافت کردید هنوز به بازار کار داشته باشه. اون موقع با یک آزمون استخدامی مثل انیمیشن barre bee (بری زنبوری) وارد چرخه کارمندی با حقوق ثابت و بیمه میشید. دانشگاه فرصت یادگیری اصول بنیادی رشته شما رو میده که با آموزش های کوتاه اینستاگرام یا ویدئو های ترفندی یوتوب فرق داره، شما بدون اینکه بازاری وجود داره یا نه کاملا از ریشه با مفاهیم رشته خودتون آشنا خواهید شد. در کنار این آشنایی اما تفاوت دانشگاه با سیستم های دیگه فرصت هایی هست که اگه مثل یک دانش آموز رفتار نکنید میتونید ازشون بهره مند بشید.

ارتباط گرفتن با طیف وسیعی از دانشجویان که علایق، کسب و کار و رشته های مختلفی دارند و اینبار نه دانش آموزش فراری از درس بلکه به عنوان یک فرد بالغ و هدفمند در مسیر شما قرار میگیرند، ایجاد شبکه ارتباطی با اساتید دلسوز و حرفه ای، مهمانان، کارکنان و کسب و کار هایی در نمایشگاه ها حضور پیدا میکنن، شرکت و فعالیت در مسابقات، همایش های دانشجویی، فعالیت های فرهنگی و آموزشی که باز هم حول یک چیز اساسی در دانشگاه هستند:

ارتباط گیری و شبکه سازی

خب این فرصت ها از دانشگاهی به دانشگاه دیگه، شهری به شهر دیگه متفاوت هستند و میتونید الکلی یا عیاش هم بشید، به هرحال فرصت های متنوع زیادن.


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: انتخاب رشته , دانشگاه , کنکور , ورود به دانشگاه

تاريخ : سه شنبه سیزدهم خرداد ۱۴۰۴ | 10:44 | نویسنده : محمد |

سر انجام سفرم با برچسب یک دانشجو به پایان میرسد. سفری پر فراز و نشیب تر از دبیرستان اما گویی سریع تر از آن، انگار که دیروز متوجه شدم در یک دانشگاه دور دست قبول شده ام و استرس خارج شدنم از شهر با قرنطینه کرونا رفع شد. ترس خارج شدن از زندگی امن...

میگویند اگر با زبان محبت نیاموزی زندگی با ترکه روزگار یادت میدهد.

ترکه روزگار اول خانه کودکی ام را گرفت، آن باغچه و مجتمع آجرکاری شده زیبا در پستوی ذهنم گذاشت و مرا میان گرگ های مرکز شهر، صدای تمدن فرسوده و خانه قناسی تنها گذاشت، همان خاطرات را هم از من دزدید تا تنها تصویری از بچگی در ذهنم بماند. به خانه اکتفا نکرد، کسی که عاشقش شدم را هم با خود برد، مرا به سنگلاخ کار های اداری کشاند، دوستم نیامده رفت و عمری خیره به جاده ها در رفت آمد بودم. بدین شکل دوران دانشجویی ام گذشت.

دانشگاه را نه سکویی برای یافتن شغل بلکه فرصتی دیدم برای خروج از دایره امن و محدود زندگی. دایره ای که مرا در حد همان رویا پرداز پر مدعای کودکی نگاه داشته بود. در این چهار سال دوستی پیدا نکردم، آن یکی هم که مدعی بود با نگاه درون آدم هارا میفهمد ظاهرا تا ابد مرا به عنوان مثال نقضی در این مورد به یاد خواهد آورد. دود و می نچشیدم، با بانویی از روی لذت همکلام نشدم و یک رابطه کاری توشه من ازین راه بود.

ترکه های زندگی تمام نمیشوند، رهاکردنی ها را رها کردم حال نوبت به درس توکل و اعتماد به خدا رسیده است. حال این منم و مسیری که نقطه معلومی ندارد، مهارت بدست گرفته و در تاریکی ادامه میدهم...

در این دوره چهار ساله آموختم گاه کم صحبتی و در میان جمع ها نرفتن بیشتر به احترام شما می افزاید. آموختم میشود به نقطه ای رسید که هیچ دغدغه فکری نداشت، گویی معلق میان آسمان صاف و زمین کج باشی. تفکرات و مردمان متنوعی را در اتاق ها دیدم، از آن شراب خوران همیشه مستش بگیر تا بچه های عزیز و لوس مادر که از کوچک ترین مشکل غذای دانشگاه هم ناله میکنند.

به هرحال گذشت...

یه پسر 13 ساله که خاطرات مدرسه ات را مینوشتی و فکر میکردی دوستی نداری

زندگی همینطوری گذشت


موضوعات مرتبط: داستان تغییر تفکر
برچسب‌ها: دانشگاه , خاطرات , کارشناسی , پستی بلندی

تاريخ : سه شنبه ششم خرداد ۱۴۰۴ | 23:29 | نویسنده : محمد |

سخت برای یک لحظه به بلندای چهار ماه

یکی از سخت ترین ترم هایی که تا به کنون گذرانده ام را پشت سر میگذارم. ترمی سرشار از حمالی کردن! از آغازش که مانند شروع توفان آرام و بی صدا بود تا روز هایی که دلم میخواست فقط تمام شود و روز بعد را بدون دغدغه چشم باز کنم.

به راستی روز بدون دغدغه وجود دارد؟ یا آنکه سرابیست دل خوش کننده برای کسی که با پستی بلندی ها کنار نیامده ؟

روز های اول را میان ادارات و شهر ها و مترسک های کم خاصیت دولت میچرخیدم و همزمانش درگیر سه پروژه نهایی، تحقیقاتی - عملی و درسی شده بودم که هرکدام همت و حوصله خودشان را میطلبید. این بین میشد کمی طرح به پهنه جهان زد و نقش کشید که پروژه های تولید محتوا بهشان اضافه شد. تجربه ای پر زحمت و کم سود که یادم داد کاری که بلد نیستم را قبول کردن خود حرام اندر حرام است.

پروژه ها تمام نشده میان ترم رسید که نمراتش برای پاس کردن نیاز داشتم. همزمان که نیمی از عمرم را در جاده ها میدیدم اندکی میخواندم، اندکی تماشا و سعی میکردم در لحظه سرگرم چیزی باشم.

چه بسا موسیقی ....!

این جدا کننده از روال معمول زندگی...

در نهایت این من بودم و پروژه های تحویل شده، دستاورد 5 سال تغییر و تلاش، امتحانات به اتمام رسیده، کار اداری تمام شده و یک ارائه سنگین که به اتمام رسید.

درسی که گرفتم آنست که تا راند بعدی کمی وقت دارم.


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: ترم دانشگاهی سخت , دانشگاه , پروژه , امتحانات

تاريخ : چهارشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۳ | 21:40 | نویسنده : محمد |

دانشگاه یکی از بزرگ ترین اشتباهاتم بود

حوالی سال 99، زمانی که کرونا در جهان یکه تازی میکرد و موج تعطیل کردنش به همه جا میکشید سرانجام نوبت ما رسید. نیمه بهمن نشده بود که تمام مدارس مجازی شدند و کسی فکرش را هم نمیکرد که قرار است تا دو سال این وضعیت ادامه داشته باشد. برای من که اغلب خانه نشین بودم تفاوت چندانی نداشت اما زندگی خیلی هارا از این رو به آن رو کرد.

با اثر گیری از نگرانی های بی جهت خانواده و فرمول چیدنشان به علاوه کمرویی و خجالت خودم، قانع شده بودم که از ریاضی هم میشود رفت انیمیشن سازی، هرچند که آن دوران دیگر علاقه ام بازی سازی بود و از درس خواندن دل خوشی نداشتم. کنکور که دادم فکر میکردم دانشگاه نزدیکی قبول شوم که رفت آمد ساده باشد.

رتبه 12 هزاز منطقه!

استرس داشتم که شهرستان دور و نا آشنا دیگر کجاست، چطور بروم، کجا بروم، برای من که آنچنان هم اهل بیرون رفتن نبودم مسئله درگیر کننده ای شده بود که تعطیلات ادامه دار کرونا همچو فرصت الهی برای رشد از راه رسید و من به هدر دادمش!

برای دوسال من آنقدر از دست دادم تا سبک شوم، آنقدر از دست دادم تا تاوان دهم، آنقدر از دست دادم تا یاد بگیرم. به قولی وقتی ریشه درختتان در بهار محکم نشود توفان محکمش میکند چرا که خبری از مرگ نیست...

دلم خیلی تنگ شده است

به جایی رسیده ام دیگر انگیزه برایم اهمیت ندارد، تنها راهی پیش روی خود میبینم که باید رفت.

اکنون نه خوابگاه میدهند و نه درس های این ترمم به حد کافی رسیده است، با مسائل اداری طولانی و گذراندن صد ها ساعت در کلاس های تئوری و عملی رشته ام میتوانم بگویم اگر مسیر دیگری میرفتم به تصویر ذهنم و هدفی که داشتم نزدیک تر بودم.

گویی فقط اردوی استقامت و تجربه رفته باشم.

ناشکر نیستم.

نسل فرسوده دهه 60 با تفکر بر اینکه دانشگاه راه نجات زندگیست بچه هایشان را به آن سمت روانه میکنند، دهه ای که نه فقط در خانه بلکه در تمام مسند های ریاست حضور دارند، آنها استخدام میکنند، امتحان میگیرند، حقوق میدهند، سیاست میچینند و در انتظار حقوق بازنشستگی میمانند تا جایشان به نسل 70 و 80 بدهند...

باگذر زمان این تابوی دانشگاه محل آدم حسابی شدن، میشکند، تخصص جای مدرک را مگیرد، تیم به جای فرد مینشیند و پیرمدیران را از صندلی هایشان جدا میکنند تا جامعه رنگ بوی تغییر به خود بگیرد. آرام آرام افکار سنتی میروند و شانس بیاوریم مدرنیته تمام فرهنگ را نبلعد .

در این مسیر که همچون سفر زندگیست، با عشق انتخاب کنید!


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: کنکور , دانشگاه , عشق , سفر

تاريخ : یکشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۳ | 0:16 | نویسنده : محمد |

ریاضی مهندسی درسیست که به شما یادآوری می‌کند نتیجه انتخاب رشته بد و از ترس فارغ از تجربیات جانبی مفید تجربیات مستقیم نه چندان مفید به بار می‌آورد.

مثل هنرمندی که باید انتگرال سری فوریه را میان ایده های تولید محتوای خود و حرص درآمد نداشتن حل کند.


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: انتخاب رشته , رشته اشتباه , مهندسی , هنر

تاريخ : شنبه نهم تیر ۱۴۰۳ | 14:1 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.