اگر زندگی ام را فیلم کنم، قسمت هایی که به سفر رفته ام جز سکانس های کسالت بارش خواهند بود. بیشتر برای خودم نه دیگران. برای آنها باید به مراتب فراتر از کسل کننده باشد، بستگی به نوعشان دارد. من عامه پسند نیستم.

مسافرت های زندگی ام توسط فردی که درویش مانند با مسائل زندگی برخورد میکند به تجربه ای تکراری بدل میشوند. اگر مسائل خارجی نباشند ما همواره با عجله از نقطه الف به ب میرویم و پس از دو سه شب ماندن با سرعت به نقطه الف باز میگردیم. همواره مانده ام این همه عجله برای چیست؟!

اینبار اما تصمیم گرفتیم متفاوت عمل کنیم. افزایش سن و گرانی باعث شد اتوموبیلمان اینبال به جای مسابقه رفتن، لذت از مسیر را تجربه کند و فکر کنم بالاخره مثل آدمیزاد مسافرت کردیم. میان راه استراحت کردیم، پارک ها و بوستان هارا دیدیم و دلپیچه هم نگرفتیم.

در مقصد بر خلاف رویه همیشگی با وجود اختلاف ها و دعوا هایمان تصمیم گرفتیم گردش کنیم و هرکسی که حالش را ندارد را با خود نبریم. در شهر گم شدیم، بسیار پیاده رفتیم، مترو و اتوبوس و تاکسی گرفته تا آن سرش را گشتیم. کامل نشد اما لذت بخش بود. دیدن جاهای جدید، تجربیات جدید و عکس های زیبایی که گرفتیم لحظاتی خوش در ذهنمان کاشت.

طبیعی است که با جنگ و دعوا هم برگشتیم اما سفر جالبی بود.


موضوعات مرتبط: داستان تغییر تفکر
برچسب‌ها: سفر , مسافرت

تاريخ : پنجشنبه دوم مرداد ۱۴۰۴ | 23:15 | نویسنده : محمد |

دانشگاه یکی از بزرگ ترین اشتباهاتم بود

حوالی سال 99، زمانی که کرونا در جهان یکه تازی میکرد و موج تعطیل کردنش به همه جا میکشید سرانجام نوبت ما رسید. نیمه بهمن نشده بود که تمام مدارس مجازی شدند و کسی فکرش را هم نمیکرد که قرار است تا دو سال این وضعیت ادامه داشته باشد. برای من که اغلب خانه نشین بودم تفاوت چندانی نداشت اما زندگی خیلی هارا از این رو به آن رو کرد.

با اثر گیری از نگرانی های بی جهت خانواده و فرمول چیدنشان به علاوه کمرویی و خجالت خودم، قانع شده بودم که از ریاضی هم میشود رفت انیمیشن سازی، هرچند که آن دوران دیگر علاقه ام بازی سازی بود و از درس خواندن دل خوشی نداشتم. کنکور که دادم فکر میکردم دانشگاه نزدیکی قبول شوم که رفت آمد ساده باشد.

رتبه 12 هزاز منطقه!

استرس داشتم که شهرستان دور و نا آشنا دیگر کجاست، چطور بروم، کجا بروم، برای من که آنچنان هم اهل بیرون رفتن نبودم مسئله درگیر کننده ای شده بود که تعطیلات ادامه دار کرونا همچو فرصت الهی برای رشد از راه رسید و من به هدر دادمش!

برای دوسال من آنقدر از دست دادم تا سبک شوم، آنقدر از دست دادم تا تاوان دهم، آنقدر از دست دادم تا یاد بگیرم. به قولی وقتی ریشه درختتان در بهار محکم نشود توفان محکمش میکند چرا که خبری از مرگ نیست...

دلم خیلی تنگ شده است

به جایی رسیده ام دیگر انگیزه برایم اهمیت ندارد، تنها راهی پیش روی خود میبینم که باید رفت.

اکنون نه خوابگاه میدهند و نه درس های این ترمم به حد کافی رسیده است، با مسائل اداری طولانی و گذراندن صد ها ساعت در کلاس های تئوری و عملی رشته ام میتوانم بگویم اگر مسیر دیگری میرفتم به تصویر ذهنم و هدفی که داشتم نزدیک تر بودم.

گویی فقط اردوی استقامت و تجربه رفته باشم.

ناشکر نیستم.

نسل فرسوده دهه 60 با تفکر بر اینکه دانشگاه راه نجات زندگیست بچه هایشان را به آن سمت روانه میکنند، دهه ای که نه فقط در خانه بلکه در تمام مسند های ریاست حضور دارند، آنها استخدام میکنند، امتحان میگیرند، حقوق میدهند، سیاست میچینند و در انتظار حقوق بازنشستگی میمانند تا جایشان به نسل 70 و 80 بدهند...

باگذر زمان این تابوی دانشگاه محل آدم حسابی شدن، میشکند، تخصص جای مدرک را مگیرد، تیم به جای فرد مینشیند و پیرمدیران را از صندلی هایشان جدا میکنند تا جامعه رنگ بوی تغییر به خود بگیرد. آرام آرام افکار سنتی میروند و شانس بیاوریم مدرنیته تمام فرهنگ را نبلعد .

در این مسیر که همچون سفر زندگیست، با عشق انتخاب کنید!


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: کنکور , دانشگاه , عشق , سفر

تاريخ : یکشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۳ | 0:16 | نویسنده : محمد |

دیدم حس و حال هیچی نیست گفتم باهاشون برم ، دهنمون سرویس شد ولی همه جا دعا و نذر کردم

این پست رو کامل ننوشتم ولی برام جالب بود که اصلا این وب مخاطب هم داره

خب مهم نیست ، به هرحال فک کنم مطالب مذهبی انگار تو گوگل فارسی بالاتر رفتن یا شانسی شده ...

احاساساتم تغییر خاصی نکردن، ssl هم همینطور ، تازه یه مشکل تازه تر اینکه پول ندارم هزینه خیاط رو بدم !

البته دروغ نگم یه چیزی تغییر کرد

اون از اینستاگرام رفت کلا

خب این یه دردل با خداست، اینکه بهم حق بده اینقدر فرصت رو غنیمت نشمرم هرچی شد بهش پیام بدم ، واقعا چند بار دیگه باید فحش بخورم. هرچند اینکارو کردم و احتمالا الان بهش اس مس هم بدم ...

تازگی یه چیزای جدید دربارش شنیدم، واقعا برام عجیبه فقط یکیدوماه عضو یه گروه مجازی بشه و اینطوری اعضاشو متاثر کنه . خیلی اسرارآمیز ظاهر شده بینشون و اینجا منم که احساس میکنم واقعا گم شدم ؟! یا اونو گم کردم ؟!

چطوری حضور و عدم حضور یه نفر تو زندگیم اینقدر اثر گذاشته که کل تابستون هیچ غلطی نکردم ؟! یکی بهم گفت دورش 3 یا 4 سال طول ممکنه بکشه ولی از حرفش خوشم نمیاد. مردم موقعی که چیزی رو تجربه نکردن خوب عینک متخصص هارو میزنن

3 یا 4 سال شوخیت گرفته دیگه .

هرچند طرف زیاد باور هاش با من یکی نبود برای همین وسط اربعین بودنم باهاش دعوام شد و بلاکم کرد .

الان دارم براش میم میفرستم . واقعا من آدم وابسته ایم یا اینقدر اضافیهم که کسی بهم وابسته نمیشه ...

شاید الان که دارم مینویسم ایمانم رو نمیبازم یه روزی ایمانم رو باختم اما امیدوارم که نبازم ، ایمان به اینکه هیچیز بی حکمت نیست. راستم هست اما روزا روزای سختیه واقعا، دسیپلین و پشت کار آدمو میطلبه ، اینکه حس هیچی نداری ولی بازم یه کاری میکنی و پولم نداری

تف تو دانشگاه ، امیدوارم موج دوم انقلاب رو اینقدر محکم شروع کنیم و در این حکومت تخته که اونم بره به درک


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: یادداشت , کربلا , سفر

تاريخ : دوشنبه بیستم شهریور ۱۴۰۲ | 23:47 | نویسنده : محمد |

 به زبان ساده تر ، توی مسافرت و گردش زیاد خوش شانس نبودم ...

 اگر زیاد اهل کلیشه و کتاب ها باشم میتوانم بگویم سفر انسان را میسازد ، بنوی خوش ماجراجویی برای تشنگان هیجان حتی از یک آتش جنگلی هم آتشکده دارک سولز میسازد ...

به ازای این تعریف شاید خوش ترین لحظه های سفرم برای زمان هایی بوده است که با خانواده یا اهالی دخمه نبوده ام . فراتر از گیر و دار زودتر رسیدن و جمع کردن ، آنسوی تنش های احمقانه برای مسیر و نگرانی های بیخود ، تصمیم گیری های سریع و لذت نبردن از فرایند ...

 همیشه همینطور بوده و گمان میکنم اگر یک قرن هم عمر کنم همین طور میماند ، استخاره ای میکند و از همان الف مسافرت آنقدر برای رسیدن به مقصد عجله دارد گویی هتل 5 ستاره اش پر میشود یا شایدم بلیط صندلی های ویژه باطل . اما واقعیت چیزی جز همان زحمت های خانه بدوشی در یک مسافرخانه 100 بار تکراری نیست .

نه خبری از ریسک کردن و امتحان لحظه های جدید است و نه صبر و حوصله برای دیدن مناظر، زیاد فرقی نمیکند با او برویم یا برادر بزرگ ترش ، عمویی که طی یک سفر معنای حقیقی کمر درد را نشانم داد . هرازچندگاهی میاستادیم تا از سبزه ها عکس بگیریم و ادامه و ادامه و ادامه ...

تنها چیزی که سفر به شمال مناطق آن شهر در نظر دارم ، اتوموبیل و چند عکس است و شایدم یک خانه و چند لحظه مبهم و ساده ...

کافیست تا یک قائده بهم بریزد ، تقریبا تنها باعثی که نمیگذارد کسی مسافرت رفتن را امتحان کند ، اخلاق افتضاح و استرسی است که دارد. تنش های بی جا و غرغر های حین مسیر که هر لحظه ای را زهرمار میکند ! - برعکس زمانی که از طرف مجموعه و یا مدرسه ای به مسافرت میروم با اهالی گله معمولا به  تنها چریدن میان درختان و راهرو هاختم میشود .

 

 دلم هنوز هم مسافرت میخواهد ، با 100 درصد خوش گذرانی از تک تک لحظه ها ...


برچسب‌ها: خاطرات مسافرت , سفر , سفر با خانواده , تفریح

تاريخ : یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۰ | 9:41 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.