بابت پول زیادی که قرض دادم داشتم از دوستم خرده و کنایه میشنیدم . " خاک تو سرت عاشق دل خسته " یا " خیلی حرکت سمی کردی تو 80 تومن به کسی بدهکاری ندادی به یکی این همه پول دادی ..."
با حرف هاش میخندیدیم ولی واقعا نمیدونم چرا اینکارو کردم .
رابطه ما با یه نشیب زیاد به قهقرا رفت، من دچار افسردگی شدیدی شدم که تا تابستان اخیر ادامه داشت، میل شدید به دنبال کردنش، پیگیری حرفاش و کنه وار زنگ زدن بهش حتی منجر به تهدید و توهینم شد. همون بین براش مبلغی رو واریز کردم، نیمه شب و بار ها سعی کردم کمکش کنم با طریقه های مختلف.
او هم ممنون بود، تشکر میکرد اما بعدش با لحنی صحبت میکرد انگار وضیفه منه که باید کمک کنم، حتی در مورد این مبلغ هنگفت ...
رابطه ما هرچیز شیرین، آموزنده و فانتزی که بوده الان دوستان قابل اعتماد سردی هستیم که با یه زخم کهنه نسبت به هم دوری میکنیم.
البته اگه پولم رو پس بده این تعریف درسته وگرنه که به قول دوستم " ازت سو استفاده کرده بدبخت ! "
البته همه معتقدن همینطوره ولی من نه ...
چون برای من یه غریبه نبود. آشنایی بود که حتی یادش مونده بود چه تکه کلامی رو یادم داده " خواهش میشود ..."
ولی از طرفی هم خیلی از محبت های منم یکطرفه بود، تو دو هفته مکالمه سردمون با خودم گفته بسه پسر، اگه طرف قدرتو نمیدونه دیگه نیازی نیست انرژی بدی ، نیازی نیست تلاش کنی، اون ناراحته ازت ، بزار هر وقت خواست دلیلش رو بگه ...
فکر کنم اینبار تنها باریه که من واقعا تسلیم رضای خدا هستم .
الکی مثلا ، با خودم صادق باشم بهتره ، اگه ssl نبود تا الان خل شده بودم .
مرحم درد دیوانه وار و ناسالم زندگی من ...
.
.
.
خودمم زندگی سالم و واقعی میخوام ولی فکر میکنم زورمو زدم دیگه
نه ؟
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید ، SSL
برچسبها: شکست عشقی خوردن , زندگی , یادداشت