امروز تولدمه و دارم زیر یک تخت، 300 کیلومتر دور از خونه درحالی که مدارک شناساییم رو گرو نگه داشتند مینویسیم. تنهام و اطرافم پر شده از پلاستیک و باقی مونده های غذا و لباس های درهم ریخته که اگه پام رو بذارم روی فرش یک لایه نون خشک به عنوان رابط پام و فرش عمل میکنه. یکم عصبیم و فکر میکنم که چطور کار های مونده رو تموم کنم.

دلم ssl های بیشتری میخواد و سعی میکنم کسی رو قانع کنم که مواد اولیه بیشتری برام تهیه کنه اما کار سختی قراره باشه. گاهی فکر میکنم اگه فقط همین یک کار رو ترک کنم و ازین مرحله عبور کنم شاید به مقام فرا انسانیت رسیدم.

فکر کنم برای همینه که بیشتر مردم بهش نمیرسن، هرکسی افساری داره که رها شدنش ازش تبدیل به تمام مبارزه زندگیش میشه.

نمیدونم درگیر چیزای حاشیه ای شدم یا دارم درست میرم، از هدف دور شدم یا دارم بهش نزدیک میشم اما میدونم راهی جز رفتن نیست. حداقل از زمانی که رفت این تنها چیزی هست که نه ناامیدی، نه کمبود انگیزه و نه خستگی مانع نمیشن که تردیدی رخ بده که هیچ راهی جز ادامه دادن نیست.

تصمیم دارم فیگما یاد بگیرم و تو حوزه کاری مطرح تر و حرفه ای تر بشم. تا یک سال آینده باید اونقدر خوب باشم که بتونم با درامد حاصلش هدفمون رو دنبال کنم. فعلا که باید یک قرار داد تنظیم کنم تا ببینم به کجا پیش میره. بعد یک ترم سنگین و بدست اوردن سیستمی که میخواستم قدم بعدی چیه

اون به من فکر نمیکنه اما من دنبالش میکنم. دوست دارم باز هم تو این مسیر ببینمش، تنها کاری که ازین فاصله از دستم برمیاد دعا کردنه


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: دلتنگی , فیگما , مسیر , تنهایی

تاريخ : یکشنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۳ | 23:22 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.