فکر میکنم یک هفته هست که اینجا گیر کردم. تنها، تو یک ساختمون با سه تا سرایدار که شیفتشون تغییر میکنه. هر روز صبح میرم بیرون دنبال کاغذ بازی اداری، با درصدی موفقیت برمیگردم و تنها کاری که ازم برمیاد انجام میدم.

درس خوندن!

فکر نمیکردم اینقدر طولانی بشه، به خاطر همین لپتاب نیاوردم و مشتری ها منتظر سفارش هاشون هستند. تا دیروز خبری نبود، اون همه بازاریابی الان باید نتیجه میداد.

تازگی همه بین حرف هام حرف میزنن، حس میکنم بهتره خلاصه بگم و گوش بدم بهشون. کسی حوصله حرف هام رو نداره.

چرا با جزئیات تعریف میکنم؟

جواب تقریبا درستی بهش دادن، اینقدر روایت قصه من یک نواخت و سادست که هر اتفاقا کوچیک رو با جزئیات به خاطر میسپرم. بهم میگفت جزئی نگری برای مرد خوب نیست اما فکر کنم من فقط دنبال کسی هستم که باهاش صحبت کنم.

هزینه غذا ها زیاده، مثل بقیه هزینه ها از جمله کرایه تاکسی و هرچیز دیگه ای، اونقدر پیاده راه میرم تا روزی که قرار باشه زنگ بزنم و درخواست پول کنم رو عقب و عقب تر بندازم. هرچند فکر نکنم برای کسی مهم باشه.

تو تنهایی انسان به معبود نزدیک تر میشه، مضحکه! وقتی کسی نیست یادش می‌افتیم؟ وقتی به مشکل میخوریم...

به سقف و تخت و پنجره نگاه میکنم، گاهی زمین رو جارو میکشم، توی شبکه های اجتماعی میچرخم و ویدئو های SSL ذخیره میکنم. بیشتر اما منتظرم...

منتظر روزی که از شر این معضل خلاص بشم و این دغدغه به پایان برسه. حداقل تا شروع یک دغدغه دیگه بازی کنم، بنویسم و بیشتر لذت ببرم...


برچسب‌ها: روزنوشت , تنهایی , حس , دلتنگی

تاريخ : پنجشنبه ششم دی ۱۴۰۳ | 23:15 | نویسنده : محمد |

با گذر زمان به این نتیجه رسیدم که وقتی میگیم کاش تابستون شه وقتمون باز میشه، کاش فرجه امتحانی بشه وقتمون باز بشه، کاش تعطیلات بشه وقتمون باز شه و... درواقع بهانه های مختلفی هستند که فکر می‌کنیم کار بزرگی انجام میدیم ولی هیچکاری خاصی نمی‌کنیم.

وقتی بین درهم برهم ترین وضعیت ممکن، درس و دانشگاه و کار های اداری احمقانه با خوک های دوپای بی ارزش، پروژه های هوایی تصمیم به کار میگیرید، واقعا کار می‌کنید. با شیب کم اما موثر ✨

قسمت منفی فرایند اینجاست که دچار فشار کاری میشیم که مارو میتونه برای یک ساعت بازی‌ کردن یا انیمه دیدن هم نسخ کنه.

گاهی برام عجیبه من چرا چند تا کار باهم انجام میدم. همیشه میگم اگه مثل فلانی منم یک کارو بکنم معلومه موفق میشم ولی واقعا همون یک کار رو تنها انجام نمیدم.

تاجایی که دلم برای خونه تنگ میشه، خونه و محله ای که بچگی بی دغدغه من درون کوچه های آجری و باغچه های کوچیک و بزرگش گذشت...

استراحت نمیکنم ولی با وجود توانایی های مختلف انگار کار بزرگی هم نمیکنم، یک مسیر آهسته اما پیوسته من رو تا کجا میبره؟

اخیرا بعد از دو روز سخت بیهوده ویدیویی آپلود کردم که بیشترین بازدید و آمار صفحه من رو گرفت، نزدیک 175 هزار بازدید و بیشتر از 8 هزار لایک! طوری که انگار مثل یک شوکر به صفحم جان دوباره داد و آمارش رو درست کرد.

اون ویدئو یک میم بود!

این همه نمونه کار و ویدئو های مختلف بذار آخرش یک میم ترند میشه.


برچسب‌ها: روزنوشت , خستگی , بدون استراحت , وایرال شدن

تاريخ : شنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۳ | 0:31 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.