برای مدت یک سال روی اینستاگرام تمرکز کردم و با گذاشتن نمونه کار های مختلف ، آزمون خطا در زمینه تعامل و پست گذاشتن تونستم به هزار و خورده ای فالوور برسم. مجموع درامدی که این پلتفرم برای من داشته به 500 هزار تومن هم نمیرسه. به خاطر انیکه از شرایط جامعه گاهی صحبت میکنم و میل شخصی خودم بدون چهره و صدا فعالیت میکنم اما این تنها دلیل رشد کم نیست .
دیدن بقیه که درحال رشد هستند هیچ انگیزه ای نمیده، برعکس این حس رو دارم که وارد خونشون بشم، سیستم شون رو بردارم و با گوشه اون یا مانیتورشون اینقدر کتکشون بزنم که بمیرن مثل این گیف
میل به پز دادنشون با شعار " منم تلاش کردم " تهوع آوره انگار من علاف نشستم و کاری نمیکنم.
یکی از خانمایی که تو حوزه لوگو بود گفت باید با چهره و صدات تولید محتوا کنی، وقتی محتواش رو میبینم که بامزه صحبت میکنه و تو یه اتاق با تم کامل بنفش کار میکنه فکر میکنم مردم به یه دلیل دیگه ای بهش سفارش میدن.
دوست ندارم بامزه به نظر برسم ، از طرفی اصلا بامزه نیستم.
از طرفی یکی دیگه گفت که باید مستمر و تند تند تولید محتوا کنی، برای من دانشجو که از خونه خیلی دورم این کار سخته و از طرفی نمیفهمم ایده برای ریلز و فلسفه مسخره آهنگ ترند رو دنبال کنم یا اینکه روزی یک ساعت خرج تعامل با کسایی کنم که از بیشترشون خوشم نمیاد.
دارم کم کم ترغیب میشم با صدام تولید محتوا کنم ولی میدونم دوستم حسابی قراره مسخرم کنه. از طرفی چیزی که میبینم اینکه تولید محتوا مستمر و با کیفیت آخرش مخاطب میاره ...
لعنت بهش
من فقط یه سیستم گیمینگ میخوام. چیزی که بعضیا بدون دادن این همه بها بهش میرسن.
با وجود اینکه تو یکسال میبنیم از نصف هم صنف هام کارم بهتره ولی بعید میدونم اونقدر هم به این حوزه علاقه داشته باشم که تا آخر عمرم گرافیست بمونم.
میخواستم بازی های AAA خفنی بسازم که دنیا رو تغییر میدن، کاری که میازاکی میکنه
یادمه اواخر 18 و 19 سالگی همچین چیزی میخواستم.
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: بخیل , حسود , یادداشت روزانه , مشتری نیست
میخواستم اینو بنویسم ولی نمیدونستم چطوری شروعش کنم . حتی الانم نمیدونم چطوری شروعش کنم.
مردم اهمیت نمیدن...
گاهی فکر میکنیم موضوعی واسشون مهم ولی واقعا مهم نیست، فقط گوشه نگاهی بهش دارن، شاید سود یا ضرری براشون نداره شایدم چیزای مهم ترین دارن که باهاش درگیر بشن اما برای من مهم باشه .
بعضی وقتا اینقدر حس میکنم هیچی واسشون مهم نیست که از خودم میپرسم چی براشون مهمه ؟!
بنظرم وضعیت مالی و زندگی 99 درصدشون از من بهتره، شاید این یه تصور باشه ولی نمیدونم اگه فرض رو بذارم رو این بهتره یا اینکه فکر کنم من از همشون بهترم. شایدم اصلا نباید فکر و مقایسه کنم و بچسبم به زندگی خودم.
چس ناله
این کلمه رو وقتی به کار میبریم که فرد مقابل بیخود و بیش از حد منفی گرایی و خودخوری میکنه، مدام از همه چیز میناله و بهانه های مختلف میگیره . تا یه حدیش کاملا به جاست به هرحال هیچکس همیشه پر انگیزه و سرحال نیست ولی از یه جایی به بعد انگار یه سیاه چاله انرژی منفی میشه که وقتی با طرف چت میکنی تورم میکشه تو خودش ...
من نتونستم بدبختی هاشون رو درک کنم اما متوجه شدم اونا آدمای راکدین ، البته گروهی از آدما هستند که خودشون رو راکد و بدبخت نشون میدن ، توی اجتماع از این کشور، وضعیت اقتصادی و سیاسی مینالن و اگه مخالف باشی وامید بدی مسخرت میکنند اما پشت صحنه مثل یه شغال فرصت طلب درحال تدارک یه نقشه و کارن تا خودشونو به تنهایی ازین گرداب بدبختی های جمعی بیرون بکشن .
به نظرم آدمای مضخرفی هستند !
یاد همکلاسی هایی که میگفتند هیچی نخوندیم و بیست میشدن میافتم .
اونا چس ناله میکنن، سیگار میکشن، اغلب عرق و آب جو میخورن گاهی از نوع گرونش گاهیم از نوع ارزون ، از نظرشون ایران هیچوقت درست نمیشه ، ما محکوم به بدبختی هستیم و فقط باید مهاجرت کرد ...
چیزی که من یاد گرفتم اینکه دود و الکل وضعیت من رو بهبود نمیده، سی سالگیم رو با بیماری های کلیوی و عصبی سرخواهم کرد، گوش دادن ریمیکس های علی سورنا روحیه نمیده و غر زدن ازینکه اینجا ایرانه فقط حس بدی داره . انگار که زورت میاد وقتی بهت یا به هم دیگه یا به هرکسی اینو میگن، انگار ذوقشو کور میکنن تا اونم هیچکاری نکنه ...
به این فکر میکنم زهرا چجوری با تمام وجودش بهم ایمان داشت و روحیه میداد ، فکر میکنم اگه یکی ازین پسرای اطرافم بودم و هی میگفتم هیچی درست نمیشه چقدر ناراحت و ناامید میشد .
مردم اهمیت نمیدن ...
ولی اون اهمیت داد ، پس منم اهمیت میدم
خب :) شروع خوبی نداشتم ولی پایان خوبی درومد ":)
پایان این یادداشت !
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: مشکلات روانی , منفی گرایی , رابطه عاشقانه , یادداشت روزانه