نمیخواهم بگویم از کودکان دوران بلوتوث بودم اما فکر میکنم آخرین نسلش قرعه من از زندگی بود.
انتخاب نام دستگاه برای انتقال داده ها با بلوتوث به مانند یک هویت برای برند شخصی عمل میکرد. دنیای از اسامی و اشخاص گوناگون که دور هم جمع میشدیم و دست اول ترین محتوا های بی فایده اما سرگرم کننده را طوری معامله میکردیم انگار سر قیمت برند های لوکس چانه میزنیم. کلیپ باید با کلیپ برابر میبود، نه از نظر طول بلکه سلیقه و باحال بودن.
آن زمان تلفن های لمسی، نو ظهور محسوب میشدند و از اینکه یکی از آن هارا نداشتم طوری آشفته بودم گویی بدون آن زندگی معنایی ندارد. آنقدر عام نبودند که دست هر یک از همکلاسی هایم ببینم اما دست بزرگ تر ها چرا...
از داشتنش لذت میبردم، بر روی همان نوکیا 112 خط و خش خورده و پوست پریده، کلیپ های طنز را تبدیل به فرمت 3GP میکردم تا قابل پخش باشند. احساس میکردم پر کردن حافظه جانسی 1GB کار خفنی است. اسامی بلوتوث هایی که همکلاسی گرفته تا دوست و همسایه قابل ذخیره بودند. برخی نام پیش فرض موبایلشان بود و برخی مانند من اسامی گوناگونی داشتند. برای من TMNT بود!
آهنگ ها، کلیپ های خنده دار، عکس های کوچک و بزرگ همگی بخشی از دنیای 340 × 280 پیکسلی من بودند. دنیای ساده و سبز رنگ من...
چند روز قبل فکر میکردم اگه روزی آن پسر رویا پرداز 13-14 ساله را درحال دیدن کلیپ معلم قمی ببینم چه چیزی میگفتم. شاید میگفتم تلاشم را میکنم که رویایمان را محقق کنم. رویای تو را ...
موضوعات مرتبط: داستان تغییر تفکر
برچسبها: بلوتوث , نوستالژی , نوکیا 112 , کلیپ خنده دار