از سال هفتم تا نهم با پسری همکلاسی و دوست بودم که رابطه صمیمانه باهم پیدا کردیم . هم صحبتی های همیشگی زنگ های تفریح، هم تیمی های ورزشی، همره هم تو اردو ها و سالن های ورزشی ...

من از بقیه دوستاش بیشتر بهش نزدیک شده بودم ، پسری محافظه کار که هیچوقت منو قضاوت نکرد، ایراداتم رو به سخره نگرفت و علایق مشترکمون باعث میشد اهداف مشابه بچینیم .

وقتی دبیرستانمون جدا شد ارتباط فیزیکمون کم ولی مجازی و سالن ها پابرجا بود تا اینکه سال دوم دانشگاه ناگهانی دیگه جوابم رو نداد .

بعید میدونم دیگه اصلا بهم فکر بکنه

این اتفاق باعث شده فکر کنم وضعیتی که الان توش هستم هم مشابه باشه و اون منو ناگهانی دورانداخته باشه، بدون اینکه علتش رو بدونم یا داستانش رو بفهمم .

بار عظیم پشیمونی، احساس کم بودن و عذاب وجدان تواین مواقع حس میشه چون نمیدونم چیکار کردم و چی شد .

فعال فقط دوست دوران بچگیم و یه دوست دانشگاهی دارم که منو دور ننداختن.

کار به جایی رسیده که فکر میکنم از قصد بامن حرف نمیزنه تا مستقل و قوی تر بشم و بعد برگرده


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: عذاب وجدان , وضعیت روانی , خستگی

تاريخ : پنجشنبه چهارم آبان ۱۴۰۲ | 10:57 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.