یک حس تفاوت مثل یک نقطه عطف یا یک چرقه کوچک همیشه روشن است. تا زمانی که فکر کنم اندکی رنگین تر از بقیه هستم میتوانم امیدوار باشم که کار های بزرگی ازم بر می آید؟

 از زمان سه سالگی شاید ذهنم شروع به ثبت خاطرات کرد شاید هم کمی عقب تر، اما یک ذهن ماجراجو چه چیزی متفاوت از دیگران داشت؟

شاهزاده این داستان قدرت های جادویی ، چشم سوم و توانایی دیدن ارواح را نداشت، با ذهنش اجسام را کنترل نمیکرد یا قدرت مافوق بشری هم نداشت. اما باز هم حس میکرد که یک چیز متفاوت است. این درون این چشم های قهوه ای دنیا را دیدن حس جدیدی است.

شاهزاده کیست؟ 

سوالی که زیاد به آن فکر کردن و نتیجه خاصی در بر نداشت جز اینکه همواره در هشیاری به این موضوع واقف بودم که از پشت چشم های کوچکم دنیایی را میبینم، مردم ، حیوانات و گیاهان .....

چرا حس میکنم که میبینم؟ چرا احساس میکنم که هویت خاصی هستم که میبینم؟ پسر همسایه هم همین حس را دارد؟ حس اینکه خاص هستم یا دارم اطرافم را لمس میکنم. شاید من هم روحی بودم که نوبتم رسید تا به این دنیا بیایم شایدم هم نه ! زمانی خاص وجود داشت و لزومی برای یک شاهزاده ماجراجو !

با اینحال خواب های عجیب و جالبی میبینم که شاید بقیه کمتر تجربه کنند، چرا حس میکنم توان درک کیهان و ذات هستی را دارم ؟ یا اینکه خلاقیتی نامحدود دارم ؟ چرا فکر میکنم با خدا حرف میزنم ؟ گاهی سر یک تکه آجر پلاستیکی لگو گاهی هم سر اینکه چرا دورهمی ندیدم .....

به راستی جایگاه یک ماجرای کوچک کجاست، اندکی بالای همه چیز یا جایی درست میان همه چیز؟

تنها چیزی که میدانم این است که علاقه ای به آتش دوزخ یا میوه های بهشت ندارم ، شاید بدک نباشد من هم روزی بالای همه چیز را ببینم ....

حداقل چیزی که میدانم این است که خدایی هست که به من نیاز دارد. چه قدر مغرورانه :) اما اگر نیازی نیست میخواهم شش ماه مرخصی استعلاجی به ناکجا آباد دوستان بگیرم ;)


موضوعات مرتبط: چیز هایی که تغییر نکردند
برچسب‌ها: خاص بودن , روح , دنیای من , هویت

تاريخ : جمعه هشتم اسفند ۱۳۹۹ | 10:43 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.