وقتی که خونه مون رو تغییر دادیم با گذشت زمان زیاد و بالا پایین های شدید زندگی هنوزم هیچ حسی برام جای اون حسی که تو خونه قبل، فضای محله و حس و حالم رو داشت ،رو نگرفته. زمستون ها و تابستون های زیادی ، شب تا صبح گوشه به گوشه اون محله و خونه خاطراتی توذهن من موند و حتی ناراحت دشدم که چرا بوته یاس قدیمی رو با خودمون نیاوردیم...
فضای این آهنگ به خصوص اون قسمتی که مثل آونگ میمونه حس و حال اون موقع رو برام زنده میکنه
خستم...
با دیدن سریال آرکین عطش و خاطراتی درون ذهنم دوباره زنده شدند، خاطراتی از پسری با شور و شوق فراوان گویی آتش فشانی از ایده ها که میخواست دنیا را تکان دهد. تکه های کاغذ های چسپاندنی کوچکی که رویشان ایده هارا نقش میبست، ایده های اولیه از بازی ها، کاراکتر ها و دنیا های گوناگون که میخواست از همشان آثار اسکار بگیر و AAA بسازد.
به راستی آن پسر کجا رفت؟
با دیدن دنیای آرکین یاد این موضوع افتادم که قبل از تصمیم گیری درباره این سریال با دیدن فیلم های تبلیغاتی legue of legends ایده ساخت داستانی حماسی از کاراکتر هارا در ذهنم داشتم، فیلم های تبلیغاتی که دیدنشان مو به تنم سیخ میکرد، دمای بدنم بالا میرفت و میگفتم من باید اینجا باشم! باید اینارو بسازم!
اما حال دوران یکسان نماند، به قولی اگر یکسان بماند نامش دوران نیست. بالا و پایین میشوید، غمگین و خوشحال میشوید و چشم باز میکنید میبینید با خود قبل فرسخ ها فاصله گرفتید، امیدوار باشید که تبدیل به خاکستری مردمان بی روح نشوید.
اکنون به تولید کننده های محتوا در اینستاگرام، این ویترین درهم و برهم مارک زاکربرگ نگاه میکنم، یکی ادیتور قابلیست و آن یکی با یکی دو نرم افزار جلوه های ویژه میسازد، یکی صدا پیشگی میکنید و دیگری از تجربیاتش در گرافیک دیزاین میگوید.
قسمت سخت ماجرا این است که من تمام این توانایی هارا دارم شاید بیشتر و یافتن و ساختن این مسیر برایم سخت است، اینکه روی یک مسیر تمرکز نمیکنم ...
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: آرکین , سریال , انیمیشن , خاطرات
برای مدت یک سال روی اینستاگرام تمرکز کردم و با گذاشتن نمونه کار های مختلف ، آزمون خطا در زمینه تعامل و پست گذاشتن تونستم به هزار و خورده ای فالوور برسم. مجموع درامدی که این پلتفرم برای من داشته به 500 هزار تومن هم نمیرسه. به خاطر انیکه از شرایط جامعه گاهی صحبت میکنم و میل شخصی خودم بدون چهره و صدا فعالیت میکنم اما این تنها دلیل رشد کم نیست .
دیدن بقیه که درحال رشد هستند هیچ انگیزه ای نمیده، برعکس این حس رو دارم که وارد خونشون بشم، سیستم شون رو بردارم و با گوشه اون یا مانیتورشون اینقدر کتکشون بزنم که بمیرن مثل این گیف
میل به پز دادنشون با شعار " منم تلاش کردم " تهوع آوره انگار من علاف نشستم و کاری نمیکنم.
یکی از خانمایی که تو حوزه لوگو بود گفت باید با چهره و صدات تولید محتوا کنی، وقتی محتواش رو میبینم که بامزه صحبت میکنه و تو یه اتاق با تم کامل بنفش کار میکنه فکر میکنم مردم به یه دلیل دیگه ای بهش سفارش میدن.
دوست ندارم بامزه به نظر برسم ، از طرفی اصلا بامزه نیستم.
از طرفی یکی دیگه گفت که باید مستمر و تند تند تولید محتوا کنی، برای من دانشجو که از خونه خیلی دورم این کار سخته و از طرفی نمیفهمم ایده برای ریلز و فلسفه مسخره آهنگ ترند رو دنبال کنم یا اینکه روزی یک ساعت خرج تعامل با کسایی کنم که از بیشترشون خوشم نمیاد.
دارم کم کم ترغیب میشم با صدام تولید محتوا کنم ولی میدونم دوستم حسابی قراره مسخرم کنه. از طرفی چیزی که میبینم اینکه تولید محتوا مستمر و با کیفیت آخرش مخاطب میاره ...
لعنت بهش
من فقط یه سیستم گیمینگ میخوام. چیزی که بعضیا بدون دادن این همه بها بهش میرسن.
با وجود اینکه تو یکسال میبنیم از نصف هم صنف هام کارم بهتره ولی بعید میدونم اونقدر هم به این حوزه علاقه داشته باشم که تا آخر عمرم گرافیست بمونم.
میخواستم بازی های AAA خفنی بسازم که دنیا رو تغییر میدن، کاری که میازاکی میکنه
یادمه اواخر 18 و 19 سالگی همچین چیزی میخواستم.
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: بخیل , حسود , یادداشت روزانه , مشتری نیست