شاید قبل تر هم به این موضوع اشاره کرده ام که سفر و تفریح برای ماجراجوی کوچک از صافی های عجیبی عبور داده میشد تاجایی که پختن کباب ، بازی کردن با اقوام و یا گشتن در یک جنگل به همراه یک دوست نیز از غنیمت های بزرگی برایم به حساب می آیند .
بعد ها از این داستان فهمیدم که سفر ، آدم سفر هم میخواد همانطور که آهن ، آهنگر و فیلم کارگردان ...
اما فراتر از سفر کم وکاسته های احمقانه در سبک زندگی بود که برایشان گاه و بیگاه بهانه می آورم . ازین جهت که واقعا چرا آنچه برای مثلا شاهزاده اتفاق افتاد تا این حد متفاوت و مسخره است . اینکه مدام اورا از ریسک و شجاعت بترسنانند و سپس از او انتظار شجاعت داشته باشند .
یا اینکه به او راه رفتن نیاموخته انتظار مدال دوندوگی داشته باشند .
به مراتب احساس میکنم بیرون از دخمه و میان مردم رنگارنگ مدرسه و خیابان و کوچه راحت تر مسائل پیش پا افتاده را آموختم و همچنان می آموزم ، تا نسبت به موجود خود برتر بینی که سودای عالم دهر بودن در ذهن میپروراند .
آنطور که فکر میکنم این خود شاهزاده بود که فهمید و میفهمید چه بگوید و چه رفتار کند و این از بابتی برایم آزاردهنده و احمقانست . رفتار های ساده ای که به راحتی میتوانستند زودتر فراگرفته شوند و اکنون با تجربه های دیداری و شنیداری ایجاد میشوند.
چیز هایی که برایم تغییر نکرده اند همان خط آخر است ...
هنوز هم به دنبال تنهایی بدون احساس تنهایی میگردم ...
موضوعات مرتبط: چیز هایی که تغییر نکردند
برچسبها: درک کردن , نوجوانان , تربیت غلط , تنهایی