در عمق فکرم شاید دلیل کوچکی نهفته باشد . شاید آنها مرا به خاطر حرف های اغلب بامزه ام یا چهره ام دوست دارند ، شاید هم اشتراکات ماست که باعث میشود زنگ های تفریح پیش هم باشیم ، شاید هم ...
تاجایی که در ذهن ماجراجوی کوچک میگذرد او همیشه گوشه گیر و تنها ، مضطرب از نتیجه کار کنجی مینشست تا موقعیت ها برایش پیش بیایند . اگر علی اکبر آقا میری آن روز به او گفت " با من دوست میشی؟ " شاید از سر این بود که یک کودک تنها و تازه وارد گزینه امن تری برای چیدن یک رابطه است تا یک شیطان ناطق عقب کلاس...
آن چنان یادم نمی آید که مثلا شاهزاده خانه ای بزرگ و زندگی باشکوهی داشته باشد . فقط اسمیست که تنهایی را یدک میکشد، آن هم نه از نوع قشنگش...
شاید شیوه حرف زدنم آنهارا جذب میکند ، اینکه قواعد را میکشنم و آنطور که بخوهم واژگان را میچینم می آفرینم، با اینکه میدانم صدایم میان جمعیت گم میشود . گاه و بیگاه احساس میکنم کسی نمیشنود . اما معاشرت با افراد ساکت و درونگرا برایم راحت تر است ، احساس میکنم انرژی بچه های پرشور و شیطان مرا میبلعد .
استعداد ورزشی خاصی ندارم پس انتظار ندارم کسی به خاطر یک گل شانسی دوستم داشته باشد . شاید فقط همان لحظه ...
از بچگی کشیدن نقاشی را دوست داشتم پس فکر میکنم میتواند ابزاری برای آشنایی و دوست داشتنم باشد . همچنان که گاهی تقلب میرسناندم یا قالب اعتماد به نظر میرسیدم . ممکن است شنونده خوب یا پسر خلاقی بوده باشم .
هرچه که داشتم یا بودم فکر میکنم خوب فراموش میشوم یا مانند روح از زندگی دیگران عبور میکنم ...
دوستی هایی که تا بیایم بهشان تکیه کنم با یک تغییر کلاس و مدرسه تمام شدند و لحظه هایی که بی رحمانه میفهمیدم من ، جزو دایره امن زندگی آنها نیستم . دایره از صمیمیت و حمایت که از تصورش فقط دورهمی های ماجراجویانه در ذهنم میچرخد .
فکر میکنم چند نفری هستند که برایشان فرقی نمیکند که چه هستم و چه میکنم اما بی دلیل دوستم دارند ، شاید یکی دست " زمان " بود و دیگری از حرف های رویا گونه ام اما از هیچی بهتر است
:)
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید ، چیز هایی که تغییر نکردند
برچسبها: دوست داشتن , علت دوست داشتن , ویژگی های من