شاید اگر بتوانم او را در یک پکیج جمع و جور توصیف کنم بتوانم از عبارت " خود رای احمق " استفاده کنم . کسی که در دورانی از کودکی تنها برای خلاص کردن خودش از بچه ای ساکت و کوچک اورا جلوی ویدئو گیم قرار داد و هربار از بافت مغزمانند معبوبش ایده هایی برای جلو گیری از زیاد بازی کردن او به کار برد .
موجودی که فکر میکند دسته بندی کردن افراد مختلف جامعه کار ساده ای است طوری که دسته ای را لاوبالی و دسته دیگر را سوسول بخواند .به گمانم اگر از تک نفری میخواست مرا بزرگ کند همان چند کلاس نقاشی و ژیمناستیک کودکی هم نصیبم نمیشد . خودبرتر بینی از روی جهل میتواند ویژگی آزاردهنده ای باشد مخصوصا وقتی روی دیگران اثر میگذراد .
دنیای بیرون از مجمتع برایش حکم اوباش خانه را داشت و فکر میکرد اگر از خیابان روبروی در عبور کنم دیگر انسانی دیگر خواهم شد .
از طرفی جهان درون خانه ، بدور از اقوامی که برایم غریبه تر از همسایه ها بودند ، در 4000 کلیومتر آن طرف تر ، اوضاع بیشتر بوی عصر های ساکت ، تاریک و افسرده را میداد. شاید دو یا سه قبیله دیگر ، چند همسایه و دوست برای بازی و یک دوست صمیمی اوضاع را نرمال تر جلوه میدادند .
اغلب اوقات با اسباب بازی ها جهان پیتر جکسون و جورج مارتین را میساختم یا آنکه خودم را درون 128 MB کارت گرافیک کهنه غرق کرده و مشغول تجربیاتی شگفت انگیز میشدم.
بحث اصلی همین است که نه از جهان بیرون آنچنان آموختم و نه از درون آنچنان خوب ...
و این تفکر احمقانه که هرازگاهی سرگرمی های خانه را جمع کنیم یا دوباره پهن کنیم چیزی جر تلف کردن وقت و خراب کردن روز های زیاد نداشت . فقط زمان بود که بر این عقیده غلط حاکم شد و الان همانم که بودم . همچنان روزی یک ساعت سرگرم جهان های دیگر میشوم ، از کسی برای کاری اجازه نمیگیرم و حتی علاقه ای درمیان گذاشتن هیچ اموری هم ندارم .
موضوعات مرتبط: چیز هایی که تغییر نکردند
برچسبها: تربیت اشتباه , عقیده غلط , تفکر