گاهی با خودم فکر میکنم شاید یک سال باید دور باشیم، رشد کنیم، درد بکشیم، یاد بگیریم و دوباره جایی شاید تاریک شاید روشن دیدار کنیم. دیدار شاهزاده و فرشته اما این بار...
شاید کمی متفاوت باشد، شاید شاهزاده دیگر آمده از قصری آسمانی نباشد و فرشته بلند پروازی برخواسته از رویا ها .
شاید کمی واقعی تر شده باشیم. واقعی از جنس انسان ها ...
واقعی از جنس زخم ها، درد ها و خستگی ها . شاید هردو آموخته باشیم ، برخی آموخته ها که باید بابتشان درد میکشیدیم اما اگر آن روز رسید . آرزو میکنم هیچکدام در این پوسته جدیدمان خود قبلمان را دفن نکرده باشیم .
آرزو میکنم میان این دنیای همیشه خاکستری زشت، شمع درونمان روشن، ایمان درون شعله اش مستحکم و دست در دست هم جایی در آسمان افسانه ها برای خود بسازیم.
خستم...
اونقدر خسته که دلم میخواد تو آغوشش تموم بشم ...
ولی سختی کشیدن و با درد و رنج ادامه دادن تنها راه رشد من بود انگار ...
افسوس قدر شناس پرواز در محبت نبودم که آرزو هایم مرا به پرواز میان طوفان ها کشاند .
قول بدیم عوض نشیم هیچوقت ...!
موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسبها: یادداشت , دلنوشت , دلتنگی , خستگی