گاه هنگام تماشای ابر ها که بر فراز دشت های سبز مسیر نوید قلمرویی جادویی را میدهند با خود میاندیشم که چه کوته فکر بودم زمانی که اوج دغدغه ام تهیه یک تلفن همراه لمسی به هر قیمتی بود یا پیش تر، اوج تنش فکری ام پرسش کلاسی معلم بد اخلاق مدرسه بود. زمانی که برای خود روایت ها و شخصیت هایی از جنس تنهایی، جاه طلبی و تخیلاتم میساختم، به امید آنکه روزی به حقیقتی از جنس سینما یا سرگرمی بدلشان سازم.
برایم خنده آور است که آن روز که چرا کسی نگفت که دغدغه های امروزت فردای بیست و چند سالگی آنچنان بچگانه به نظر خواهند رسید که تلاشت بکن تا لذت ببری و روی خویش تمرکز کنی تا آسمون به زمین دوختن برای داشتن یک موبایل یا جمع دوستان جنس موافق و مخالف.
اکنون اما هنگام لذت بردن از تماشای غروب در پس ابر ها با خود میگویم بد نبود دغدغه زندگی در حد همان حد پرسش علوم کلاسی میماند. فعلا که کم مانده از کشور هم بیرونم کنند!
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: دغدغه , نوجوانی , بزرگسالی