شاید داستان جدیدی به نظر برسد که احساس میکنم بسیاری از دیگران لیاقت داشته های خود را گویی از من ربوده اند ...

گاه و بیگاه به آنهایی نگاه میکنم که خواسته ها و دغدغه های مرا در دست دارند و نه از روی حسادت بلکه از روی یک علامت سوال بزرگ فکر میکنم که واقعا چرا؟

در این دخمه بار و بار ها به شاهزاده گفته اند که نیاز هایش را برطرف کرده اند و کمی در زندگی اش نگذاشته و هر چه که فکر میکند زایده ی القای ذهنش است که "نداشتم "یا " نگرفتید"...

********

********

********

حرص اور است و گاهی آنقدر احمقانه که مشت هایم را حواله دیوار میکنم . این احساس القای محض نیست ، کینه ای عمیق از اعماق وجود کودکیست که با تنش و استرس های احمقانه و دوگانگی های شخصیتی روبرو بوده است. آن زمان که برای خرید یک تفنگ هم نمیدانستم اصرار کنم و فریاد بشنوم یا چیزی نگویم و جمله " تو که چیزی نمیگفتی ..." را بشنوم . تنش ناشی از جدی نگرفته شدن افکار و اهدافم زمانی که نگران بودم مبادا کاری رو سرم حوار کنند و جای جواب منفی ام منت زنده ماندن در خانه را سرم بکوبند. گاه حس میکنم انگار فرزند آوری برای اهالی اینجا معامله ای بود که در عوض برایشان نوکری میکنم ...

داشتن خلاقیتی نامتناهی که تک و توک انسان و موجود زنده شاید به آن برسند در کنار مهارت هایی که روز به روز تقویت میشوند تا ذهنی ماجراجو دنیا را تکان دهد و واقعیتی که مجبور است برای داشتن یک تلفن در سن 20 سالگی اش استدلال، جلسه و دلیل قانع کننده بیاورد:/ ، قسمت طنز داستان تشبیه زندگی من به اطرافیانم توسط آنان است درحالی که ندیدم کسی برای داشتن تلفن ساده دکمه ای مجبور که یادگیری ناقص انگلیسی، بسته بندی و برنامه نویسی باشد . مشقت هایی بی فایده محض...

 نگاه کردن به اطراف و دیدن بچه ها و جوان هایی که مجانی به بهترین هایی میرسند که نهایت استفاده شان از آن به نسبت موری به فیل است احساس ظعف بهم میدهد یا آنکه میبینم همسن های آزادکار من که اغلب شغل های بسته بندی ، کچکاری یا جوش کاری انجام میدهند و دستشان در جیب خودشان است اما من نشسته ام و درک نشدن میشنوم .


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید ، چیز هایی که تغییر نکردند
برچسب‌ها: استعداد , توانایی , درک نشدن , شرط و شروط

تاريخ : شنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۰ | 15:35 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.