احساس میکنم از گینتامایی که میبینم یه سری پیام ها بهم میرسه درباره وضعیت زندگیم ...

مثل اینکه گاهی باید بذاری کسی که دوستش داری تو تنهایی راهشو پیدا کنه و کنارش باشی ، یا اینکه جدی تر و دارک تر صحبت کنی تا احساساتی

دیروز دوباره به انبوه پیام هام جواب داد و گفت هیچکدوم رو نمیخونه اکثر اوقات . گفت به چیزی فکر نمیکنه و فقط اشتباه میکنه ...

خیلی باحال و جالب بود برای چند لحظه داشتیم واقعا حرف میزدیم . خودمونو طوری جا زدیم انگار تازه همو دیدیم و بعدش انگار حوصلش سر رفت یا ناراحت شد و رفت .

بین این حرفا بهم گفت اگه یه غریبه بودم صحبت کردن راحت تر بود .

دارم فکر میکنم ، غریبه ها تورو نمیشناسن پس ساده تر میشه از طعنه ها و حرفای غیر مستقیم استفاده کرد. اونا بهت روحیه دوستی نمیدن و بی طرف تر میبیننت .

شاید چند تا ویژگی دیگم باشه . ولی خوشحالم یکمی حرف زد .

وضعیت خودم...

قرار بود دیروز برگردم خوابگاه تا امروز جلسه دادسرا باشم ولی بهم گفتن این کارای فرمالیته تا قیامت ادامه پیدا میکنه نمیخواد بری . با هشت تا شاکی هم کارشون راه میافته . خودم فکر میکنم همین یه جلسه فقط لازم بود .

تاریخ امتحانام دارن نزدیک میشن و به سختی سعی میکنم بخونم . حس کسلی و خستگی همه وجودمو گرفته تاجایی که راه میرم تلو تلو میخورم. اخیرا سه تا پیکسل آرت ساختم که به نظرم خیلی دوست داشتنی شدن .

بعد از کلی کلنجار با فرادرس قبول شدم که ادامه دوره رو بذارم و خدا میدونه کی پولش میرسه . به زودی سه تا پست جدیدم رو میذارم و باید بگم اصلا حوصله دانشگاه ندارم .

فکر میکنم بهتره از انگیزه دادن و یاداوری گذشته بهش خودداری کنم و یکم مستقیم تر حرف بزنم . اما سخته ...

فکر نکنم درک کنه ولی واقعا سخته که شدت ناراحتیم رو از حالش ابراز نکنم و نخوام بهش بگم که دلم تنگ شده


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: روزانه , گزارش , یادداشت , دلتنگی

تاريخ : چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۲ | 8:37 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.