زندگی ماجراجوی کوچک که جرات پریدن از ارتفاغ چهار متری را نداشت شامل فرد جسور تری هم میشد، کسی که از شاخه ای به شاخه دیگر پرواز میکرد، جسارتش مثال زدنی بود و همیشه به من خرده میگرفت:). آن زمان تصمیم به دراوردن ادای افراد دانا و کتابدان کرده بود، آخر هفته هایی که باهم بودنمان شیرینش میکرد را به گند کشید اما تغییر، چیزیست که به سراغ همه ما میآید ...

به یاد ندارم با کسی بیشتر او بوده باشم، صمیمی تر از دو دوست تا جایی که دیگر به سطح پایین تر دوست نمیگویم. من یک دوست میخواهم نه یک دوست...

سالهایی که کنار هم گذراندیم خود داستان های جدا میطلبد اما اینبار تغییر موضوع این داستان است. تغییری که همشه از آن بیزار بودم، شاید چون فکر میکردم خاطرات و لذت هایی که اکنون کنارم جمع کرده ام تمام میشوند و مرحله جدید ممکن است مثل قبل نباشد. اما آیا ناگذیرم از آن عبور کنم؟

 محمد داستان من سال 2017 از پیش این خانه رفت. نه به سوی خانه ابدی اما 4000 کیلومتر فاصله برایم سخت است که دیگر اخر هفته ها زحرمارم شود درحالی که با گله ام سرو کله میزنم. خداحافظ آن همه خاطره و خوشی ، خنده و ماجراجویی و حصرت اینکه چقدر احمق بودم که تازه یاد گرفته بودم راه بروم و اون پرواز کرد...

 و سلام بر کسالت بی انتها »)

 شاهزاده فقیر این داستان را بدون اقوام تصور کنید، وقتی که سرپرست خانوار علاقه ای به دوستیابی ندارد و آخر هفته که هیچ حتی مسارفت هایتان هم با اخلاق مسخره اش زهرمار است. بی آنکه بفهمم دوست داشتن چگونه است فرصت را باختم و حال از پنجره به بی انتهایی نگاه میکردم که فقط چند متر است.چند متر خستگی...

دنیا میچرخید و من هم میچرخیدم دور خودم تا زمانی که بعد از چند ماه ملاقاتش کردم.دوباره و خوب به یاددارم که هیچ خانواده ای برایم با ارزش تر از اون نیست حتی اگر عمه بزرگ بگوید تا دیروز بیرون نمیرفتی و الان که اومده رفتی تا ته شهر ؟!

خب ;) من با محمد پله آخر جهنم را هم فتح میکنم !

اما چند روز شگفت انگیر ما تمام شد و رفتیم. اینبار دلتنگ نبودم:) ، بازگشتی به خانه و آغاز چیزی که سال ها فریادش درونم ساکت بود؟. ماجراجوی این داستان عاشق ماوراالطبیعه و ارواج بود، دیوانه جنگ با هیولا ها و زندگی که مردم عادی ندارند و من باعشق کنار دوستانی از جنس دوست دارم! خب :) قرار نیست فضایی ها به زمین حمله کنند اما تا آن زمان ، چرا دنیا را تغییر ندهم؟

و درست آن زمان که نور از پنجره نیمه کثیف اتاق بزرگ بر روی تخت میتابید نشسته بودم، به کارت گرافیک 2 گیگی که در تولدم گرفته بودم فکر میکردم. به اینکه من چه هستم؟ سوالی همیشگی از وجودی سنگین تر ظاهرش...

و جرقه! 

تمام تخیلیات بزرگم جهت گرفتند و من تصمیم گرفتم دنیا را تغییر دهم. دنیایی کثیف با حیوانات دو پا، عقاید پوسیده و باور های چرند. کاغذ های رنگین را بیاورید! وقت ، وقت خدا بودن است :) و سرزمین آسمان، حرامزاده های سایبری و ایده های نو خلق شدند....

خب، اندکی نمک واقع بینی به این داستان بزنم:) این چیزی بود که از اون آموختم. تحرک برای لرزاندن واقعیت هایی که قبولشان کردم. تا خدایی که کنارش بنشینم و پپرونی گاز بزنم درحالی که تمام هستی را فهمیدم....؟ خب پله اول آنجا نیست :))

مهارت های گرافیک و انیمیشن سازی را تقویت میکنم و پیوسته یاد میگیرم، طراحی ، نویسندگی و برنامه نویسی میکنم تا چاقوی سوئیسی صنعت رسانه شوم، تدوین، جلوه های ویژه ، گرافیک و.....

بگذارید پله های اول را طی کنم تا حداقل به خودم اثبات کنم شعار نمیدهم:)

@dinamo_graphicdesign


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسب‌ها: خودشناسی , گرافیک , انیمشن , تغییر جهان

تاريخ : شنبه یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ | 10:40 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.