بعد از اینکه پیام داد . اون روزی که پیامش رو دیدم سرشار از ذوق شدم، میخواستم بغلش کنم اصلا ، شب های قبل ازاون شب با این خیال میخوابیدم که کنارمه... باهم بریم یه دنیای دیگه
اما این شب ها انگار هیچ حسی ندارم .
واقعا دیگه بهش حسی ندارم ؟ دیگه شب که میخوابم نمیدونم چی کنارمه ... واقعا هیچ حسی نیست. برام مثل یه غریبست که خاطرات زیادی ازش توی ذهنم دارم. اونم ازم خاطراتی داره ولی بی هیچ احساسی صحبت میکنیم .
البته یه روز فقط داشتیم استیکر میفرستادیم . یاد قدیم افتادم. گاهی میخندیم اما اون به موضوعات دیگه و من به چیزای دیگه ، عجیبه ، چیزای متفاوتی برامون خنده دارن .
پولی که میخواست ازم داره جمع میشه و صادقانه بگم همه چیرو به خدا سپردم ممکنه سرم کلاه بذاره و هیچوقت پسشون نده ، منو با 4 ملیون قرض تنها بذاره ، مثل 480 تومنی که هنوز نداده .
من هیچ دلسوزی نسبت بهش ندارم، انگار دارم فقط واسه دل رحمی و کار خیر اینکارو میکنم.
الان مثلا سیگما و گرگ بارون دیده شدم ؟
نه ...
به خاطر ssl هه
فایده ای نداره . یه فکر و تصور که زندگی نمیشه . نمیشه بگم یه چیزی محقق شده و من دیگه هیچ حسی نسبت بهش ندارم . اون یه انسانه و حس من یه تصور بیمار.
من نه احساس تنهایی میکنیم نه احساس خوب. فقط خستم ...
خسته ازینکه کسی نیست حرفامو گوش بده ، خسته برای نبود یک همدم و همراه تا ابدیت . ادامه میدم تا نمیدونم کجا
فعلا خریدن یه لپتاب گیمینگ .
منو زهرا دنیایی ساختیم که الان تو نتایجش زندگی میکنیم. نه همو فراموش کردیم نه دنبال همیم .
واقعا چی مارو کنار هم نگه داشته .
بعد ببین من کیم که بعد دوماه دوری دارم پولم میدم :|
تهش برمیگردیم ؟
نمیدونم شاید ولی یه صحبت طولانی و جدی لازمه
