شاید زیاد بهش فکر نمیکنم اما ممکن است ذات تاریکی داشته باشم؟

گفتن از زیبایی ها را پس بزنم، تعریف نکنم و تحمل دیدن کسی بهتر از خودم را نداشته باشم؟

حسادت و نفرت و ارزوی زمین خوردن از من بهتر ها...

روزی پسرک پشیمان از اشتباهات همیشگی خود با دوست جدیدی آشنا بود که ذاتش انگار سفید است. به گمانم یین و یانگ را کنار هم گذاشته اند.

به هرحال به او هم حسادت میکنم. انگار عادت های بچگی گاهی خوب حک میشوند تا اینکه محو شوند.

تفاوت های زندگی شاهزاده و فرشته جنبه های مختلفی دارند که باعث میشوند به این فکر کنم که واقعا اگر درونم پاک باشد زندگی ام خود به خود پیشرفت میکند؟ ، اینکه نگاه به دیگران نکنیم، به همه به چشم انسان خوب و موفق بنگریم و با همه مهربان باشیم طوری که حتی بیشتر از لیاقتشان هست، لیاقتی که ما تعیین نمیکنیم اما میتوانیم حس کنیم....

گذشته از اینکه فرشته چقدر دستاورد های دل آب کننده ای دارد و هر روز هم بیشتر میشوند، شاهزاده اما گه گاهی اگر ازش تعریف بشود خوشحال میشود، جایزه خاصی برنده نشده یا مقام چندانی ندارد، حتی دوساتش مخترع هم مقام های جالبی دارد و همه را بالای دیوار اتاقش گذاشته است.

مشکل اصلی اینجاست که اصلا نمیتوانم واژه های مثبت یا نگرش خوب داشته باشم انگار حالم بد میشود و چیزی در ذهنم میگوید :(( این چس بازیا چیه اه تابلوی مسخره ....))

فقط اینرا متوجه شدم که چند باری برایم پیش آمده که مرا احمق فرض کرده اند و یا مسخره شده ام پس ممکن است برای فرار از آن دوران دیگر مثبت نگری نمیکنم اما قلبم مثبت است یا منفی؟! 

فقط میخواهم وقتی جدی حرف میزنم همه جدی بگیرند، عصبانی که میشوم بترسند و میخندم پررو نشوند... 



تاريخ : سه شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۹ | 10:43 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.