چندین بار پیش می‌آید که عمیق فکر کنیم و در قاب های گذشته زندگی لحظه ای را پیدا کنیم که همه چیز با تکیه بر آن تغییر کرد. لحظه ای که اگر نبود این که هستیم نبودیم و اغلب آنقدر هم حماسی و اسرارآمیز نیست.

یکی از آن لحظات که همچون تغییر ریلی در راه آهن عمر مسیر لکوموتیو زندگی ام را تغییر داد مرگ شخصیتی فرعی به نام ییمر بود. آنقدر در عمق تنهایی و عقده یک حمایت گروهی مانده بودم که ییمر عجیب با دلم عجین شد. وقتی سرنوشت اورا جلو تر خواندم گویی تیری به قلبم زده باشند، فسرده گوشه ای افتادم و در سناریو های خیالی ذهنم اورا، جمعیت اطرافش را همچون دوستانی که دوستشان هستم تصور می‌کردم. در ذهن من نه فقط زنده بلکه قهرمان رنج کشیده داستانم بود.

بیهوده به دنبال عکس های این شخصیت انیمیشنی فرعی گشتن مرا به پایگاهی رساند که آنروز ها در سرویس میهن بلاگ ساخته بودند. جایی به نام قصر انیمه...

جایی که با گذر زمان برای من پناهگاه جدیدی برای بروز آنچه نبودم شد و کسی را وارد زندگی ام کرد که نامش را فرشته نگران گذاشتم. کسی تجربه عشق، باور و آغوش را به من چشاند و دوره پر تلاتم زندگی ام را آغاز کرد.

قصه چند ساله ما شاید به هدف تغییر من دیروز به من امروز به پایان رسید، شاید بار دیگر در داستانی دیگر هم را دیدیم اما من اکنون شجاع تر،جسور تر، سمج تر و قوی تر از آن یکی من هستم که جرات بیرون رفتن از شهرش را حتی نداشت.

با همین فرمان تلاش و تسلیم نشدن و چاره نداشتن ها به آرزوی پنج ساله سیستم گیمینگ رسیدیم و خلاصه که جرقه ییمر چه کار ها که نمی‌کند...


موضوعات مرتبط: یادداشت پرواز
برچسب‌ها: ییمر , فرشته نگران , اتک آن تایتان , جرقه

تاريخ : چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 1:30 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.