درونم خلعی هست...
خلعی از نبود کسی که گاه و بیگاه صدایش میزنم یا در قالب شخصی که رفته تصورش میکنم. انگار که هروقت کم می آورم و خواستار محبت هستم نیازش دارم، نه فقط این، خاطراتی که در آن سه سال تجربه کردم میآیند و میروند. حداقل دیگر نمیخوام خودم را از شدت دلتنگی و غم از درون پاره کنم اما هنوز بی حس نشدم از رفتنش.
خودخواهانه است جمله اولم، برای هر کسی که در این داستان با من بوده است سعی کرده ام تا میتوانم از خودم بگذارم و خب، همه شان رفتند. گاه افرادی قدر شما را نمیدانند و گاه شما قدرشان را نمیدانید اما روی هم رفته با کارم، بازی و ssl زمانم را میگذارنم. مقالاتم را در حوزه های انیمه و گیم مینویسم، روی گرافیک دیزاین کار میکنم تا بتوانم روابط بسازم و پروژه بگیرم.
دوره های آموزشی هم تا اطلاع ثانوی به بن بست خورده اند. کتابی در حوزه گرافیک میخوانم و شوری برای استفاده مفید از زمان در سال جدید دارم، با رفتاری بالغ تر از گذشته باچالش ها روبرو شوم و امید به خدا داشته باشم.
گیف شانسی از اتفاقات سال پیش رو دیدم و برای من قرعه آمد " اکست بر میگرده ! "
عجیب است ولی ذهنم مشغولش شد xd
مانده ام دلم برای که بسوزد، برای او که هنوز خود و هدفش را کشف نکرده یا برای خودم که در درآوردن 2 ملیون تومان مانده ام.
ارتباط ساختن واقعا سخت است
موضوعات مرتبط: تفکرات جدید
برچسبها: افکار , شبکه سازی , تنهایی , تلاش