از این موضوع شاید احساس راحتی میکردم مخصوصا وقتی شرط احمقانه 500 تومان به ازای نماز صبح تبدیل به 5000 تومان هفتگی شد !

برایم جالب بود که زنی اینقدر صمیمانه به حرف هایم گوش میدهد، میگفت هری پاتر را تا قسمت هفتم دیده است :)) . برایم عجیب است که روزی مرا وادار کرد که دوست پیدا کنم؟ 

در دنیایی که بعد ها فهمیدم خاکستر مرده میپاشند تا گیاه زندگی را بچینند، ولی آنقدر پیدا کردن دوست در ذهنم معادلات را پیچیده میکرد که نمیدانستم تنها کافیست آنچه درون قصر خاکستری خودم میگویم به دیگری بگویم تا دوستی شکل بگیرد...

برایش از نداری موبایل گفتم، از آبرو ریزی های والدین و از میل به خشونت...

میتوانم حدس بزنم زمان هایی که بزرگ تر هارا به داخل اتاق فرامیخواند چه بساطی آن داخل در جریان بود! چون به مرور جلسات کمرنگ تر و کمرنگ تر و بعد هم کاملا از بین رفتند . در اخر گفت : روانشناسه خودش روانش یکم ایراد داشت :/

خب، حداقل توانستنم تلفن همراه و مزیت پول توی جیبی را نگه دارم ولی ماجراجوی داستان ما همچنان متنفری خاکستری از اطرافیانش دارد و همین هم کافیست تا درک کنم که نمی دانم خانواده چیست اما به شدت یکی میخواهم....

 


موضوعات مرتبط: چیز هایی که تغییر نکردند
برچسب‌ها: روانش شناسی , تجربه روانشناسی , روانی

تاريخ : یکشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۹ | 13:29 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.