حس میکنم معلقم

بی هدف ، بی انگیزه ، بی انرژی بین زمین و آسمون

تو یک فضای بی نهایت و تاریک

یادم میاد ولی حس نمیکنم...

زنجیر های از منطق ، حسرت و احساسات منو نگه داشتن و تنها دلیلی که خودمو جلوی ماشینی پرت نمیکنم

اینکه بهم گفتی منتظر بمونم

بزرگترین حسرت دنیاست . موندم چرا من ؟ خیلی فاز خدایی گرفتم ؟ کدوم قسمتش امتحان بود ؟ کدوم قسمت حکمت و کدومش واسه سنحیدن من ؟

هیچی نمیدونم .

فقط منو به حال خودم نذار ...

کمک کن منو ببینه و برگرده ...


برچسب‌ها: احساس

تاريخ : جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱ | 19:49 | نویسنده : محمد |

تازگی یاد گرفتم ...

اما چه چیزی...

کسی چه میداند ، چه بسا زمان نوشتن همین متن هم درحال آموختن باشم ...

اما یاد گرفتم که به هر میزان فرد بلند پرواز و خلاقی باشید، زندگی نیز به همان میزان با شما رفتار میکند . درست همانند نقش یک بازیگر سینما مانند جوکر، پلنگ سیاه یا جک اسپارو دزدان کارائیب ...

این ما نیستیم که انتخاب کردیم کجا ، چگونه و چرا باشیم اما این خودمانیم که درمقابل چالش های خاص چگونه عمل میکنیم . اینکه فرد توی آیینه به قهرمان داستان بدل میشود یا نه به ما بستگی دارد . دردناک است ،مملو از سردرگمی و احساس ناامیدی شدید ، به جایی میرسیم که به زندگی معمول دیگران حسودیمان میشود ...

نکته جالب ریزبین شدن به اتفاقات اطراف است. آب و هوا صاف است یا روشن ؟ چیزی دیدید که شمارا یاد کسی بیاندازد ؟ امروز اتفاقات رو به روال است یا خیر ؟یک فندک سبز رنگ خریدم اما من رنگی را انتخاب نکرده بودم، اتفاقی رنگ سبزش را به من دادند .

به راستی در پشت فلان اتفاق خوب یا حس خاصی که بهمان دست میدهد چیست ؟ کافیست به هم مربوط شوند تا نشانه هارا احساس کنیم .

نشانه ها امید میدهند ، انگار که هدایت و تشویق و یا گاهی هشدار میدهند .

این مدت به باور قلبی رسیدم که نه تنها خدا وجود دارد بلکه حواسش وحشتناک به ماست .

نقل قولی از خودم : اگر در زندگی نگیم " خدایا چرا من ؟ مگه من چه گناهی کردم ؟...." همانند شخصیت های اسکار بگیر سینمای زندگی نیستیم .:)


موضوعات مرتبط: تفکرات جدید

تاريخ : دوشنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۱ | 10:52 | نویسنده : محمد |

دیگه خیلی عجیب شده ...



تاريخ : یکشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۱ | 11:26 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.